نسخه خطی بسیار جالب توجهیست. کلیات عماد کرمانی (قرن هشتم) به کتابت میرزا آقاخان کرمانی. میرزا آقاخان این دیوان را در سال هزاروسیصدوهفت قمری (هزارودویستوشصتوهفت شمسی) در قسطنطنیه (استانبول) «در کمال استعجال» استنساخ کرده و امروز در کتابخانه دانشگاه استانبول نگهداری میشود. یک احتمال این است که جزو آثاری ست که با دستگیری و شروع به تبعید او در خانهاش توسط پلیس ضبط شدند.
بایگانی دسته: تاریخ کرمان در تصویر
میرزا شهاب و مدرسه نصرت ملی در کرمان
مظفر بقایی کرمانی در مصاحبه مفصلی با حبیب لاجوردی (تاریخ شفاهی هاروارد) به خاندان خود اشاره دارد. مظفر بقایی پسر میرزا شهاب است. اول عمویش (آقا سیدجواد) و بعد میرزا شهاب هر دو مدیران اولین مدرسه نوین بعد از مشروطه در کرمان بودند که به همت جمعی از پیشروان فرهنگی آن ایالت تاسیس شد و «نصرت ملی» نام داشت.
عبدالحسین صنعتیزاده شرح مختصری از این مدرسه، با عکس از این دو مدیر را در خودزندگینامهاش «روزگاری که گذشت» آورده است. به روایت مظفر بقایی، نسبِ مادری او سرکرده حزب دموکرات (دوره مشروطه) در کرمان بوده و پدرش میرزا شهاب هم در تاسیس حزب اجتماعیون با اسکندر میرزا همراه بوده است.
بعدها اما وقتی که حزب توده تشکیل میشود، اسکندرمیرزا از مظفر بقایی برای همراه شدن دعوت میکند که او به دلایل شخصی (کدورت از اسکندرمیرزا برای دلجویی نکردن بعد از فوت پدر) نمیپذیرد و به حزب دموکراتی که احمد قوام تاسیس کرد میپیوندد. من پیش از این با بررسی اسناد کنسولگری انگلیس در کرمان روایت کرده بودم که چطور با تاسیس حزب دموکرات در کرمان، جدالهای نظری و گاها فیزیکی بین این حزب با حزب توده در کرمان بالا میگیرد.
مدتی بعد هم آنچنان که معروف است بقایی حزب زحمتکشان را تاسیس میکند که سالها یکی از اهدافش جذب هوادارانیست که حزب توده هم در بین آنها پایگاه داشته است.
عکس میرزا شهاب را از کتاب «روزگاری که گذشت» (بازنشر با فروغ؛ تصحیح من و مهرناز) اینجا گذاشتهام.
به یاد آوردن دادسن
به عنوان کسی که از تفریحات فکریاش آرشیوگردی ست، گاهی پس از ساعتها گشتوگذار صیدی میکنم که میتواند یک روز یا بیشتر را برایم دلنشین کند. آخرین نمونه این عکس است. عکسی با کیفیت از دکتر دادسن. دکتر دادسن را اولین بار در روایت عبدالحسین صنعتیزاده در کتاب «روزگاری که گذشت» شناختم و تلنگری شد که چرا شناخت او دانش عمومی نیست. اگر بگویم صرفِ شناساندن این شخصیت هم میتوانست برای تلاش ما در بازنشر آن زندگینامه کافی باشد زیادهروی نکردهام. نمیدانم معادل این شخصیت در سایر مناطق کشور چه کسانی را میتوان نام برد. صرفا از نظری که آن همسرنوشت شدنِ یک خارجی مبشر با وضع جامعه ایران است یادآور باسکرویل معروف است. در سفری به کرمان در قبرستان خارجیان جستوجوی سنگ قبرش را کردم و بین سنگهای خالیِ غارتشده ناتوان بازگشتم. ردپای دادسن را بعدها در اسناد فراوانی یافتم، به خصوص در آرشیو جامعه میسیونری کلیسا. او به تنهایی میتواند مثالی برای مقابله با بیگانههراسی باشد. او مبشر/پزشک بود و پس از سی و چهار سال خدمت در کرمان در اثر ابتلا به تیفوس فوت کرد. جراح بود و اولین بار به جراحی بدنهای دفرمهی فرشبافان پرداخت. بیمارستانی ساخت و ایکس ری را نیز بعدها به کرمان آورد. یکی از قدیمیترین رمانهای انگلیسی که وقایعش در جغرافیای کرمان میگذرد در سال هزار و نهصد و چهل با نام «دادسن، آن دکتر» در لندن منتشر شد که شرح دراماتیکی از فعالیتهای دادسن در طول این سالهاست. عکسی که میبینید را در حین تورق آرشیو دانشگاه تهران یافتم. گراوری از این عکس در اثر صنعتیزاده منتشر شده بود و صنعتیزاده شرحی بر آن نوشته. حالا خوشحالم که اصل عکس را یافتهام. عکس باید مدتی پیش از فوت دادسن در هزار و سیصد و شانزده گرفته شده باشد و مهر روی آن نشان میدهد پیش از این جزو آرشیو عکاسخانه معروف بهرام سهرابی بوده است.
کرمان و بازار اروپا
کشیده شدن کرمان به بازار اروپا از اواسط قرن هفدهم و با شهرتی که کرکِ بُز این منطقه به دست آورد تسریع شد. طبیعتا اروپاییان که در گمبرون (بندرعباس) بودند دنبال یافتن کالایی برای تجارت در منطقه مجاور میگشتند. کاهشِ دسترسی به موی سگ آبی، که در آن روزگار در صنعتِ کلاهسازی اروپا استفاده میشد، کلاهبافان اروپایی را جذب کرک بز کرمان کرد. از حدود هزار و ششصد و پنجاه شاهد رقابت بین شرکت کمپانی هند شرقیِ هلند با کمپانی هند شرقیِ بریتانیا برای گرفتن نبض تجارت این کالا هستیم (پیشنهاد میکنم شرح مفصل آن را در مقاله رودی متی بخوانید). انواع روشهای پرداخت زودهنگام و نقدی، و روابط اجتماعی و سیاسی برای به دست اوردن دست بالا در این تجارت وارد ماجرا شد و البته اولین اعتراضات بافندگان منطقه، ناشی از کاهش مواد بافندگی، نیز در همان سالها ضبط شده است؛ اعتراضاتی که چند قرن بعد، البته با تغییر مختصات و دست اندرکاران، به یکی از اولین حرکتهای اعتراضی کارگری در ایران، قیام شالبافان، تحول یافت. دستنویسی که میبینید را جزو اسناد کمپانی هند شرقی دیدم. مربوط به سال هزار و هفتصد و بیست و نه است و در دفترچه یادداشت شخصی و به قلم جان هورن، مامور کمپانی هند شرقی در گمبرون (بندرعباس) که خبر ورود کاروان کرک کرمان را ضبط کرده است.
نظرات کنسول بریتانیا در کرمان درباره برنامههای فارسی رادیو بمبیی
دنیای دیجیتال شدهی ارشیو ملی هند منبع غنیای برای شناخت تاریخ کرمان است؛ یک مثال این سند است: سال هزار و سیصد و نوزده و کوران جنگ جهانی دوم است. کنسول بریتانیا در کرمان احتمال به دپارتمان ارتباطات نامهای نوشته و نظراتش را درباره برنامههای فارسی رادیو بمبیی که تازه اغاز به کار کرده بود داده است. کنسول این رادیو را از تحویل پروپاگاندا به سبک المان حذر میکند و میگوید پروپاگاندای مستقیم جواب معکوس میدهد در ایرانیها و به جای ان ابراز اهداف بریتانیا را از دهان مسلمانان سایر نقاط دنیا پیشنهاد میکند. براساس مشاهدات و شنیده هایش هم پیشنهاداتی جزیی درباره شمرده خواندن اخبار و نظایر ان داده است.
کرمان، ۱۹۰۲، بیمارستان مسیحی.
عکس را در ارشیو جامعه میسیونری کلیسا پیدا کردم
آتشبازی در میدان ارگ حکومتی
عکس غریبیست که پیش از این در مجموعهی فرخ غفاری (کارگردان و قایممقام جشن هنر شیراز) بوده و اکنون در ارشیو دانشگاه تهران نگهداری میشود. پشت عکس مهر «کرمان» خورده است؛ و باید برای دورهی قاجار باشد. با مقابله با عکسهای آن دوران کرمان، عکس را اینطور شناسایی کردم: میدان ارگ حکومتی ست و مراسم هم اتشبازی.
قلعه دختر، پایان قرن نوزدهم
احتمالا باکیفیتترین عکس قلعه دختر؛ حوالی کرمان چند سال مانده به پایان قرن نوزدهم. رنگامیزی عکس در پروسه انتقال از روی اسلاید فانوسی انجام شده. عکس را در ارشیو سر پرسی سایکس، کتابخانه بریتانیا یافتم که شناسایی نشده بود. نسخهی سیاهوسفید و کمکیفیت همین عکس منتشر شده در سفرنامهی الاسایکس (خواهر سرپرسی) اما جای شکی باقی نمیگذارد.
شعر محمدعلی کرمانی برای ادوارد براون
شعری از آقامحمد علی کرمانی (درویش و مرشد نعمتاللهی) تقدیم شده به ادوارد براون (هزار و هشتصد و هشتاد و هشت):
ای صوفی با صفای ملک لندن!/ از دوستیت دل نتوانم کندن
باید یکی از دو کار اجرای کردن/یا ماندن خویش یا رهی را بردن!
تقویم ادوارد براون؛ دانشگاه کمبریج
دارالایتام و مجسمه
بگذارید به مناسبت انتشار کتاب «روزگاری که گذشت» با شما عکسی از آرشیو عبدالحسین صنعتیزاده که آقای محسن صنعتی مرحمت کردهاند را به اشتراک بگذارم. پیشنهاد میکنم عکس را بزرگ کنید و ببینید. جزییات افراد و حالاتشان خیرهکننده و لبالب از حرکت است. بچههای دارالایتام صنعتی هستند که دارند از سروکول یک مجسمه بزرگ که به احتمال فراوان مجسمه حاج علی اکبر (پدر عبدالحسین و موسس دارالایتام) است بالا میروند. مجسمه را قاعدتا علیاکبر صنعتی (نقاش و مجسمهساز معروف که در همین دارالایتام پرورش یافت و فامیل خود را از موسس این مرکز گرفت) ساخته بوده. شرح زندگی حاج علیاکبر هفت فصل از کتاب «روزگاری که گذشت» است. این دارالایتام دومین در ایران پس از تبریز بود و حاج علیاکبر در تاسیس آن خود را متاثر از اندیشه سید جمالالدین میدانست (جنبهای بررسی نشده از میراث سید جمال که عمدتا به اسلامگرایی شناخته شده). امروز قدیمیترین دارالایتام در حال فعالیت در ایران است.