لزلی هریسون
ت: مهدی گنجوی
I
من درون بدنم هستم. اینجایم، در برابر تو. دمای این اتاقم. در عریانی خود لختم؛ من نور و سایهای هستم که تو احساس میکنی. بیشتر شبیه سایر مردمم تا شبیه تو. قبل و بعد دارم. خودمم، کاملا و فقط. بیرون و درونم در ادامه همند. من ماهیچهام، اندام، سیال، استخوان. به یاد ماندنیام. تو تنها کسی هستی که مرا میبیند.
II
من همینطور که هستم عریان نیستم؛ وقتی تو مرا میبینی عریانم. شفافم، تقریبا قابل دیدن. یک زمان و یک مکان دارم. ایلیاتی و اگزوتیکم. همیشه باید شیای حمل کنم. تو قهرمانانهای. من یک موزهی کاملم، داستان ساخته شدن خودم. برای تو یک آینهام؛ تو در نگاه به من منعکس شدهای. در بهترین حالت، تو را تقلید میکنم. تو مرا مینویسی. وقتی بروی، دیگر وجود نخواهم داشت.
III
من یک نقطه واحد آگاهم. بیتفاوتم. از خود گذشتهام، مثل یک تصویربرگردان. پیشاتاریخیام، قبل از تعریف. بدنت روی من میافتد. عمق دارم و تابناکم. نه اینجایم و نه آنجا؛ گسترهی بینهایت دارم. در دنیای زنده زندگی میکنم، نور و تاریکی درون سرم مثل جوهر یک رویا. من یک تاریکخانهام، خود اتاق. هم میستایم و هم مقاومت میکنم.
بایگانی ماهیانه: ژوئن 2018
یک هنر
یک هنر
الیزابت بیشاپ
ت: مهدی گنجوی
—–
ماهر شدن در هنر از دست دادن دشوار نیست؛
بسیاری چیزها گویی پُرند از این میل که از دست داده شوند
پس فقدانشان فاجعهای نیست.
هر روز چیزی را از دست بده.
بپذیر آشفتهحال شدن از کلید درهایی که گم شدند، ساعتی که به بدی گذشت.
ماهر شدن در هنر از دست دادن دشوار نیست.
بعد تمرین کن چیزهای بیشتری را از دست بدهی، سریعتر از دست بدهی:
مکانها و نامها و جایی که قرار بود
سفر بروی. هیچ کدام از اینها فاجعه نمیآورد.
من ساعت مچی مادرم را گم کردم. و ببین! آخرین، و یا
یکی مانده به آخرین، از سه خانهی محبوبم از کف رفت.
ماهر شدن در هنر از دست دادن دشوار نیست.
من دو شهر را از دست دادم، چه شهرهای دلربایی. و پهناورتر،
چند قلمرو را که در تصاحبم بودند، دو رودخانه، یک قاره.
دلم برایشان تنگ میشود، ولی این یک فاجعه نبود.
– حتی از دست دادن تو (آن صدای شوخ، ژستی که عاشقش هستم)
نباید دروغ بگویم [آن روز]. واضح است
ماهر شدن در هنر از دست دادن خیلی هم دشوار نیست
هرچند ممکن است به نظر شبیه (بنویسش!) شبیه فاجعه بیاید.
گذشتهی فرهادی در برابر حاجیواشنگتن
فیلم «گذشته» فرهادی به تعبیری داستان یک ایرانی در خارج از کشور است که روایتش تحتالشعاع روایت شدن ماجراهای چند نفر دیگر قرار میگیرد، طوری که او مدام در حاشیه روایت اصلی قرار میگیرد. از این نظر احمد در این فیلم یادآور لئوپولد بلوم یکی از سه شخصیت اصلی رمان جویس «اولیسس» است که در فصلهای متعددی از رمان جز در پشت صحنهی وقایعی که برای دیگران میگذرد حضور ندارد. او به تعبیری یک یهودی سرگردان است که روایتش جز در حاشیه روایتهای بزرگتر جایی برای ظهور نمییابد. وقتی فیلم «گذشته» فرهادی را از این نظر نگاه کنیم متوجه میشویم چرا این فیلم با جریان اصلی فیلمهای ایرانی که شخصیت ایرانیاش در خارج از ایران زیست یا آمد و رفت می کند تفاوت دارد. برای مثال به «حاجی واشنگتن» علی حاتمی فکر کنید. در عمده این آثار فرد ایرانی در خارج از کشور مرکز روایت است، ولو قدرت سیاسی و اجتماعی نداشته باشد اما در پهنه روایت شخصیت اصلی ست. احمد در فیلم «گذشته» که به طرز معناداری مثل هدایت جوان یک بار در جوانیاش در خارج از کشور دست به خودکشی زده، اما نقش تعیینکننده چندانی در نظم و طرح کلی روایت ندارد، او حاشیهایست و حاشیهای میماند. ولو روایت مهربانانه با او شروع شود، نه دقیقا درباره اوست و نه با او به پایان خواهد رسید. این چنین درکی از دلایل سرگردانی روان فرد تبعید شده یا مهاجر واقعگرایی ست که خلاف خودمحورپنداری رمانتیک حاجی واشنگتنی عمل میکند.
به هرچه عشق ورزیدهام
کلیپی از شعر «تنها»ی آلن پو با ترجمه من. کلیپ را کانالی به نام «شاعران جهان» تهیه کرده است که نمیشناسمشان ولی خسته نباشند.
غار اخبار
انگشتهایی که رای دادند از آسمان به زمین میافتادند
زنانی که به کشورشان برنمیگشتند سور عزا را با سور عروسی اشتباه گرفتند
مردانی که برای تعمیر سقف آمده بودند روی سقف چرتشان گرفت
با خنده میگفتیم: «دارد جنگ میشود»
خوشحال از اینکه اشتباه تایپی
در خبر افزایش جهانی تسلیحات نظامی یافتهایم
چکههای ترس بدنمان را نرم کرده بود
آنقدر که هر خبری را در غاری پنهان کنیم
سفر بدون تقویم
این شعر در برابر شما که دارید
بار و بندیلتان را جمع میکنید
چند کلمه است
در برابر یک کوه که دارد میریزد
به آب نگاه میکنم
که از ما دور میشود
و به خاک
که در سینه و چشمهایمان لانه میکند
و به زبانمان
که تا نوک ترسهایمان کوتاه شده است
و تخیلی که مثل علف هرز هر سال چیدهاند
گذاشتهاند جلوی طیور.
راه علاج را هم میگویند در خود فرو رفتن است
یا به اصلاحاااااااااااات چشم بدوزی
این را رادیو میگوید یا تلویزیون
وقتی که ساک مردمان اجبار به سفر
آن گوشهی اتاق افتاده است
و اخلاق همیشه زاویهای یافته
که از آنجا که نگاه بکنیم همه چیز سرسبز است
چرا که اخلاق همیشه میتواند در تقویم ما درست روز نوروز باشد
سفره را بچیند
سنتها را پاس دارد
بخندد
گیرم به ریش بقیه روزها که مثل نالههایی که دوست نداریم بشنویم
آن گوشه افتادهاند
آنجا که تلویزیون، رادیو
و تخیلات هرس شده
نمیگذارند ببینم
یادسپاری
به یاد خواهم سپرد
وقتی که تانکرهای آب به روستاها میرفتند
نویسندگان مبارز
با کراواتهایشان
به گورستان میرفتند
برای افطار.
به یاد خواهم سپرد
که ما سرعت از بین رفتن را
نمیشناختیم
چرا که سرعت از بین رفتن حسابی در بانک ما نداشت
و سرعت از بین رفتن برنامه تلویزیونی محبوب ما نبود
و سرعت از بین رفتن را
نمیشد با دوستمان پای تلفن در میان بگذاریم
و شاید خندهمان بگیرد.
به یاد خواهم سپرد
که تعداد دقایقی که داشتی از بین میرفتی را
با تعداد کلماتی که در این ستون باید جا بدهم
در ترازو بگذارم
بگذار به سایهای که یک درخت روی آب انداخته
نگاه کنم و
هم سرعت با تو که داری از بین میروی
به خلسه فرو بروم
شاید من که در خود هیچ میشوم
تو هم با چمدانت
در کنارهی بیابان ایستادی و
یک کامیون برایت ایستاد و
بار و بندیلت را برد
به جایی که هیچوقت فکرش را نمیکردی.
لیز خوردن روی تابوت
هر شعر که در سرم میآمد
تابوتی را جلوی من میگذاشت
میگفت:
«معنای مرا این تو بگذار»
بعد،
سخن را به یک دست تشبیه میکرد
ظاهرش شبیه روی دست بود
و باطن آن
شبیه کف دست
پاککنی در کف دستانم میگذاشت و
ناپدید میشد
مثل غیب شدن برف
از سُر خوردن
پرسش در توفان
توفان آب را فراگرفته
باز یک ماهی
که لب بر سر آب آورده، میگوید:
«موجی که من ساختم
کو»؟
توفان آب را از هم پاشیده، به هر سو پرت میکند
و به دریا و خشکی
و خانه و حیوان
رحم نمیکند
یک ماهی
که سر بر لب آب آورده، میگوید:
«موجی که من بر آب ساختم
کو»؟
توفان همه را در خود کشیده
کتاب و آسمان و
خواب و زمین را
ماهیان مرده به پرواز در آمدهاند
باز یک ماهی
که هنوز زنده مانده، سر بر لب آورده، میگوید:
«موجی که من روی آب میساختم
کو»؟
انقلاب آموزشی جهت بهینهسازی وضع موجود
جوردن پترسون را برخی به عنوان جنجالبرانگیزترین روانکاو و گاه متفکر این روزهای دنیا معرفی میکنند و البته چه سخنرانیهای او در یوتیوب و چه کتابش «دوازده قاعده برای زندگی» پربییندهترین و پرفروشترین کتابهای سالهای اخیر بودهاند. پیترسون به طور خاص معتقد به لزوم انقلاب در سیستم آموزشی ست تا آن را از شر مفاهیم تحلیلی متاثر از اندیشههای پستمدرن و آنچه او «چپ رادیکال» مینامد رهایی بخشد. او در این راستا از منتقدین سرسخت «پولیتیکال کارکتنس» و «سیاستهای هویت» و مفهومسازی تحلیلی آنهاست و معتقد است که باور به «اکوییتی» منجر به باور به «نتایج برابر» به جای «فرصتهای برابر» شده است؛ سیاستی که او بسیار واپسگرا میداند و برای مثال ترودو را به خاطر انتخاب نیمی از کابینهاش از زنان «نابالغ» ارزیابی میکند. از نظر او به طور خاص دستههای آنالیزی «نژاد» و «جنسیت» و تیوری «اینترسکشنالتی» کاملا اشتباه هستند و چشم به کارگیرندگانشان را در رشتههایی نظیر «مطالعات جنسیت» بر بسیاری از مفاهیم دیگری که تعیین کننده اجتماعی هستند، از قبیل هوش، میزان تاییدکنندگی (agreeability)، سن، زیبایی و فاکتورهای متعدد دیگر که در مجموع در کنار جنسیت و نژاد «فردیت» هر انسانی را میسازند میبندند. به این معنا او در یک انتزاع بسیار کلی بین دو روش تحلیلی «گروهگرایانه» و «فردیت گرایانه» به طور قاطع در دسته دوم میایستد و روشهای تحلیلی «گروهگرایانه» را متهم می کند که بیمارگونه عمل کرده، موجب تکثیر نفرت در افراد و تشویق انواع روحیات «قبیلهگرایانه» میشوند. پترسون در ارایه نسخههای روایی خودروحیهبخشی به دانشجویانش میآموزد دقیقه دقیقه زندگی خود را با پولی که در کهنسالی برای هر ساعت کارشان به دست خواهند آورد بسنجند ولذا از این طریق آنها را تشویق میکند از وقتکشی فاصله بگیرند. او در راستای آن است که نظام آموزشی به طور کامل سختی زندگی آتی در سرمایه داری را از زمان دانشجویی یاد دانشجویان بدهد. یعنی پترسون میخواهد تولید دانش در رشتههای علوم انسانی به طور انقلابی عوض شود اما نظم اجتماعی اقتصادی موجود خارج از دانشگاه را خاصه در غرب به طور نسبی موفق میداند.
در این بین مخالفینش هم او را به ترویج پدرسالاری، نادیده گرفتن تاریخ تبعیض جنسیتی و تبعیض علیه اقلیتها متهم می کنند و با رصد کردن مخاطبان پترسون شهرت او را با قدرت گرفتن راست افراطی در جهان و «مرد سفیدپوست بودن» خود او پیوند می دهند. از این نظر مناظره پترسون با منتقدین چپگرایش (مایکل دایسون و میشله گولدبرگ) در مانک اسکول دانشگاه تورنتو یک جدال نظری بسیار پرسر و صدا بوده است که تا کنون قریب دو میلیون بیینده آنلاین نیز داشته است.
به نظرم پترسون به خوبی نقطه ضعف حریف خود را شناخته است چرا که در این مناظره مخالفین چپگرایش به طور کامل خارج از چارچوب مارکسیسم و در چارچوب مطالعات تاریخی نژاد و فمینیسم غیرمارکسیستی با او بحث میکنند و در هیچ موردی دست به مفهومسازی دیالکتیکی نمیزنند. این دو منتقد با بیتوجهی کامل به رابطه طبقه با نژاد و جنسیت، دیالکتیک فرد و گروه و یا مفهومسازی از طریق دوگانه رهایی سیاسی و رهایی بشری در اندیشه مارکس در عمل ناتوان از نقد جدی اندیشه پترسون میشوند و به تعبیری مثل ماهی در تور او میافتند تا آنجا که حتی از نقد سیستم آموزشی نیز عاجزند و از این نظر اندیشه پترسون واضحا از آنها رادیکالتر است.
با این حال با وجود آنکه پترسون با قدرت تمام از انقلاب آموزشی خاصه در حیطه علوم انسانی که سیستمهای دانشگاهی در غرب و البته جهان به شدت به آن نیازمندند دفاع میکند منتها راه علاجی که او در مقابل بسیاری از کوتاهیها و اشتباهات مفهومسازی غیردیالکتیکی و بحرانهایی که در پی داشتهاند ارایه میدهد خود نافی دیالکتیک، فراتاریخی و عمیقا در راستای بهینهسازی وضع موجود است. انقلاب آموزشی برای او در راستای پاسخ به بحرانهای مادی عظیم جهانی معاصر، مثل بحران پناهندگان، بحران محیط زیست، انواع و اشکال افراطگرایی و ظهور فاشیزم نیست، بلکه تنها در راستای بهینه کردن فرایند آماده سازی دانشجویان برای جدال در بازار کار در کشورهای نسبتا مرفه است.