این پاراگراف در اولین روزنامهی تاریخ کرمان، روزنامهی “اعتبار” (سال انتشار ۱۹۰۹) نوشته شده است. در آن نویسنده از مشترکینِ روزنامه عذر میخواهد که به دلیل “آقازادگان”، “ضعف نایب الایاله”، “گوشه گیری وکلای انجمن ایالتی”، حضور پنجاه حاکم غیرقانونی، و “حجتالاسلامهای بیسواد” نمی تواند اخبار شهری را به درستی در روزنامه درج کند. جمله پایانی این عذرخواهیِ شرافتمندانه دردآور است و به گوش بسیار آشنا میآید:
“باری فعلا بیدروایسی از درج اخبار میترسیم تا ترس ما تمام شود.”
——
عکس: کتابِ تاریخ مطبوعات کرمان، تالیف اسماعیل رزم آسا
بایگانی ماهیانه: آگوست 2016
بالشت
در آستانه دیالیز آخرین کاری که کرد این بود که ماشینش را برداشت و یک بالشت گذاشت تویش و رفت و راند تا دریاچه. در را بست. یک چیز برداشت. برگشت رو به شما که بنا به دلیلی که نمی دانید چه، آنجا بودید و چاقو را بالا آورد و گفت: “فکر نکن نمی دونم. فکر نکن نمی دونم! یاروی گنده! یاروی گنده چاق!”
Jealousy in the bath (1898-1900) – Edvard Munch
مهمترین چیز
سقوط یکی پس از دیگری کورپوریشنها به انقلاب تازهای در صنعت تبلیغات منجر شده بود. تبلیغات جدید به حیطه خصوصی آدمها پرت میشد. مثلا یک بار یک اتاق بزرگ بود. دو طرفش دو دختر که با هم به آرامی میرقصیدند. وسط سالن مرد چاق بزرگی که حریصانه به این سو و آن سو نگاه میکرد و میخندید. همه چیز مثل یک مسابقه طولانی برای کسب مقام مهمترین چیز بود. درست در همین لحظه.
نویسندهیی فایلهایش را پرتاب میکرد. داستانهایش را به داخل کامپیوتر هر تعداد آدم که میتوانست میانداخت. فکرش این بود: “اسمم که باب شود همه سراغم خواهند آمد.” اما هیچکس آن فولدر را باز نکرد. اکثر نسخهها در تعویض کامپیوتر یا تعویض حافظه پاک شد. حالا فقط تک و توک کامپیوترهای خیلی غول پیکر آن فولدر را دارند. چه کسی حوصله سر و کله زدن با یک کامپیوتر غول پیکر خیلی قدیمی را دارد؟ دولت هم که یک مجموعه بیست و شش هزار صفحهای اطلاعات ریز است که باید بخوانی.
آمادهای؟ بخواب.
پدرسالاری و همدستهایش
پدرسالاری و همدستهایش
به گمان من یک نمونه در هم تنیده بودن فرهنگ، اقتصاد و حقوق را در ایران میتوان در رابطه درونی بین پدرسالاری، توسعه کاپیتالیزم، و قوانین ارث دید. در اینجا میزان ارثی که هر یک از اعضای خانواده با توجه به جایگاه خود در نظم پدرسالار می برند (پسر دو برابر دختر، مادر در نبود اولاد یک سوم، پدر در نبود اولاد دو سوم، زن بدون فرزند یک چهارم، شوهر بدون فرزند یک دوم، و پسر ارشد به عنوان ولی میت و میراثبر انگشتر و شمشیر وغیره) با میزان قدرتی که آنها در این نظم دارند تناظر چشمگیری دارد. مشخصا برادرها در مجموع و برادر ارشد به طور خاص و گاه مادر به همدستی با پدر و پدربزرگ در تحکیم این نظم پدرسالار برمیخیزند چرا که به مرور زمان تحکیم این نظم را بیشتر از برهم زدن آن در راستای منافع خود میبینند.
از سوی دیگر توجه به این قانون به خوبی مشخص میکند که چرا مساله ارث در یک سده اخیر، و یا به عبارتی توسعه کاپیتالیزم و غلبه تدریجی آن بر نظم فئودالی در ایران پررنگتر و بحرانیتر شده است. با رشد مفهوم مالکیت در اثر حاکم شدن روابط سرمایهداری (برای مثال رشد خرید و فروش زمین)، اهمیت یافتن ارزش مبادله و امکان تجمع ثروت در این نوع از روابط، نظم پدرسالار هم با تکیه بر اعمال شدید قانون ارث به تحکیم خود پرداخته است. در این بین افراد بالادست در این نظم با آگاهی مستقیم یا غیرمستقیم از منافعشان در این نظم و جایگاهی که در سلسله مراتب پدرسالاری دارند به تحکیم این سلسله مراتب و تثبیت ارزشهایی که آن را پوشش میدهد میپردازند. برای مثال آنها نیز به ترویج سنسالاری (تثبیت مفاهیمی چون برادر بزرگتر، گاه خواهر بزرگتر)، ترویج فرادست دیدن مرد بر زن، ترویج ارزشمندتر شدن زن در صورت مادر شدن و غیره پرداختهاند.
Abanindranath Tagore, 1913
چگونه میشود پدر را خارج از چارچوب پدرسالاری تجربه کرد؟
پدرسالاری ـ آنطور که از نامش برمیآید ـ تنها جایگاه والایی برای پدر قائل نیست، بلکه از نظر اخلاقی خودش را با سنسالاری، تجربهسالاری، عرف سالاری و مردسالاری فربه میکند. از این روست که پدرسالاری نه فقط نابرابری پدر را با سایر اعضای خانواده تحکیم میکند، بلکه در بین تکتک دیگر افراد خانواده نیز با توجه به عرف و مفاهیم سن، مردانگی و تجربه سلسلهمراتب تولید میکند. پدرسالاری یک سیستم روابط اجتماعی ست که نه تنها روشهای زیستن و شیوه تقسیم اقتصادی در چارچوب خانواده، که تفکر وعاطفه را نیز مدیریت میکند. از همین روست که هر تعریفی از پدر بایستی همزمان نقد سیستمی باشد که رفتار، تفکر و عواطف را در پدر جاساز میکند. تمجید پدر یا مادر بدون نقد ساختاری که درون روابط آن زیست و فکر میکنند، تحسین سیستم اخلاقی ست که نابرابری را به طور سیستماتیک درونی میکند.
پدرسالاری، خشونت و پنهانکاری:
فیلم خانه پدری داستان یک جنایت است که پدری (مهران رجبی) با همدستی پسر کوچکش (در بزرگسالی با بازی مهدی هاشمی) انجام میدهد و بعد با گذر عمر توسط پسر این پسر (شهاب حسینی) نیز پنهان میشود. از این نظر داستان این فیلم داستان همدستی یک نظم پدرسالار در پنهان کردن یک کشتار است. نیای این فیلم نه خشت و آینهی ابراهیم گلستان، که شب قوزیِ فرخ غفاری است چرا که در هر دو پیشبرنده اصلی فیلم نه یک کودک، بلکه یک مرده است. قهرمانِ خانه پدری نیز جسد دختری ست که همان اول فیلم توسط پدرش با هم دستی برادرش به قتل میرسد.
از آنجا که پدرسالاری ناتوان از ایجاد یک سیستم بر محور برابری ست، لزوما به خشونت منجر میشود و در نتیجه حاوی یک سیستم پیچیدهی توجیه خشونت و یک روش پنهانکاری (به مثابهی یک خشونت در تاریخنگاری) است. در فیلم خانه پدری دلایل پدربزرگ، پدر و پسر در پنهان کردن یک قتل خانوادگی متفاوت است و در طول زمان نیز تغییر میکند تا از نیاز به قتل برای حفظ ناموس خانواده شروع شود و به نیاز به جابهجا کردن استخوانها برای تسریع تخریب خانه کلنگی و بالا بردن آسمانخراش برسد. از این نظر وقتی به درستی میتوان منطق خشونت را در یک نظم پدرسالار و عوامل یاریگر و توجیههایشان را شناخت که از دید قربانی به آن نگاه کنیم، از دید قربانیای که سیستم پدرسالار حتی حاضر نیست بپذیرد او را به مسلخ برده است.
نوسازی تاریخ
غیاب گذشته در بسیاری اوقات محصول مکانیزم نوسازی تاریخ است. برای مثال به این سنگ قبر نگاه کنید. این بایستی سنگ قبر یک یهودی در اواسط قرن بیست کرمان میبود، به جای آن در پی تخریب کامل قبرستان، به یک سنگ قبر بازسازی شدهی معاصر با فونت امروزی و علامت معین تبدیل شده است (به بیانی دیگر سنگ قبر، شیعه شده است). در همان حال که این سنگ را میبینیم گذشته را نمیبینیم. حال گذشته یک مدعی پیدا کرده است و آن مدعی سنگ قبر جدید است.
این شبیه کاری ست که ویرایشهای مدرن با نسخههای شعر قرون وسطی انجام دادهاند.
Shahrzad and the 1953 Coup in Iran
My article: A TV Show for the Rouhani Era: Shahrzad and the 1953 Coup d’etat in Iran” published by Ajam:
“‘History is a nightmare from which I am trying to awake,” wrote James Joyce in Ulysses. The US-sponsored Coup of 1953 is such an event: a “nightmare” in Iranian contemporary history. It is widely depicted as a rupture in the modern history of Iran. It is also a Pandora’s box filled with contested narratives. The proliferation of narratives on the coup in recent years clearly shows that it is time for Iranians to awake from “this nightmare,” especially as the Nuclear Deal signals a new phase in Iran-US relations. The following discusses in what sense and to what ends Shahrzad, the most popular Iranian television series of the last year, has contributed to this “awakening.”
ٍEntry on Bijan Elahi
My entry on “Bijan Elahi” published in Encyclopaedia Iranica
دنیای سیاه، ازلی و انتزاعی آقای روزنامهنگار
نگاهی به مجموعه شعر روزنامه تعطیل، جمشید برزگر
مهدی گنجوی
این نوشته بر آن است که متکی بر پرسشهایی که سررشته آنها به مقدمه کتاب روزنامه تعطیل سروده آقای جمشید برزگر برمیگردد به پرسشسازی و تلاش برای ردیابی تفکر در این مجموعه شعر بپردازد. از این رو قصد این نوشته نه قضاوت کردن درباره ارزش ادبی این مجموعه، بلکه نشان دادن محدودیتها و چارچوبهای نظری – تخیلی ست که مجموعه در درون آن سروده و به آن دامن زده است.
طبق گفته شاعر در مقدمه کتاب این شعرها بین سالهای۷۷ تا ۷۹ سروده شدهاند. برزگر خود شعرهایش را “مکاشفهای” و یا “سر و کله زدن با زبان روزنامه نگارانه” معرفی میکند. و پرسشهای من در این یادداشت درباره افقهای خیال و تفکر در این مجموعه از همینجا آغاز میشود.این مجموعه به چه معنا با زبان روزنامهنگارانه سر و کله زده است؟ برداشت این مجموعه از زبان، و روزنامهنگاری چیست؟ در ثانی این مجموعه به چه معنا دست به مکاشفه زده است؟ این مکاشفه با چه ابزار، و به چه سمت بوده و چه چیز را کشف کرده است؟
پرسش اول درباره نسبت زبان شعر و زبان روزنامه مرا به پرسشهای دیگری میکشاند. امکانات نوشتار شعر و روزنامه چیست؟ امکانات شعری که میخواهد به مساله روز، به مساله خبر، به مساله زمان خطی روزنامه و مساله تزلزل و خطرهای شغل روزنامهنگاری در یک دوره از نظر تاریخی خاص بپردازد چیست؟ آیا شعرهای این مجموعه به تاریخنگاری زبان روزنامهنگاری و تاریخنگاری رابطه روزنامه، جامعه مدنی و حکومت پرداختهاند؟ آیا شعرها در گیر معنای خبررسانی در روابط اجتماعی – اقتصادی پیچیده امروز، یا به عبارتی رابطه کار فکری و بازار در عصر حاضر است یا معنای خبر را با حادثه کشتار یکی کرده و جانب حقیقت و دروغ را بر جانب سانسور و حاکمیت داخلی منطبق میکند؟
پرسش دوم درباره مکاشفهای بودن این شعرها مرا به پرسشهای تازهای میکشاند: آیا این شعرها یک شعر هستند یا چند شعر؟ آیا مکاشفه آنها بدان معناست که در جست و جوی پیریزی توامان فرم و محتوای تازه هستند؟ آیا این مکاشفه در راستای کشف روابط پیچیده درونی بین ایدیولوژی، دولت و روابط اقتصادی در یک عصر از نظر تاریخی ویژه هستند؟ آیا این مکاشفات به یک مساله از زاویههای متعدد و احیانا متضاد نگاه میکنند و یا کشفیات/ پیامهایی که میدهند به یک رابطه از یک منظر نگاه کرده و یک دست است؟
تجربه زیسته و انضمامی شاعر در این مکاشفات چه حضوری دارد؟ جمشید برزگر به عنوان یکی از فعالترین روزنامه نگاران ادبی این عصر و تحلیلگر سیاسی، با زندگی پیچیده، تجربیات منحصر به فرد، و دانش متکثر (منطقهای و جهانی) که دارد چگونه به این متن سرایت کرده است؟ آیا جغرافیا یا روز سرایش این شعرها در شعر راه یافته؟ آیا شعرها در وضعیت خاص محلی خود مسایلی جهانی را نیز بازتاب میدهند؟
این مکاشفات در بعد احساسی چه تجربههای حسی را منتقل میکنند؟ آیا در این شعرها میتوان احساسهای متعدد یک روزنامه نگار در آن عصر از قبیل پارانویا، اضطراب، فقر، نفرت، کالایی شدن نوشتار، وسوسه، خودخوری، تطور، مسخشدگی و غیره را یافت یا احساسهایی که منتقل میشود در دوگانه ناامیدی و لحظههای امید بستهبندی میشوند؟
در زیر میکوشم با تکیه به اشعار این مجموعه پاسخ برخی از سوالات را درباره آن بیابم:
این مجموعه در دل یک دوگانه رشد کرده است: دوگانه روزنامه نگار/حاکمیت. در این دوگانه روزنامه نگار نیروی خیر است. و سویه دیگر، حاکمیت، مردود است: “اینجا خیابان شب است و هوای رعشه.” (بعد از تیتر) فضاسازی شعر عمده در یک راستاست. روزنامهنگار میخواهد از مردم بگوید، خبر قتل و کشتار را بدهد و از آفتاب بنویسد و سانسورچی او را ناگزیر می کند که جز سی و دو حرف بیهوده و بی ریشه چیزی در دست نداشته باشد.
در “شعر ضعیف” شاعر مشخصا دو قطب جهان بینی خودش را نشان داد. دنیایی که یک سو افرادی با گل و پرنده و بوسه و شراب ایستاده اند و سوی دیگر افرادی با گلوله و قفس و سنگ و شلاق. در شعر “ارشاد” نیز این دوگانه را میبینیم: راوی در پاسخ به صدایی غایب که گویی از او میخواهد فرشته شود اصرار می کند که آدم میشود اما فرشته نه. حاضر نیست سنگ بزند چرا که بوسه میزند و حاضر نیست دست ببندد بلکه چشم میبندد.
اما آیا این بدان معناست که شاعر خود از اهمیت و امکانات شعر در وضعیتی که از آن و در آن میسراید بی اطلاع است؟ در یکی از اشعار این مجموعه شاعر به جایگاهی اشاره میکند که شعر می تواند در آن وضعیت بر عهده بگیرد.
“روزنامه ای به روی دکه نیاید
پاییز خود را به باغ دهد
توفان خود را به درخت
شاعر لال شود
قلم شکسته، کاغذ مچاله شود
اما شعر سروده شود”
خبری که قرار است سانسور شود عمده شبیه هم است، چیزی از قبیل کشتار یا تعطیل شدن یک روزنامه است. این وضعیت به مثابه یک وضعیت تکراری و مداوم شکست ابراز میشود: “این صندلی و این صفحات/ شبیه تو بسیار دیدهاند” (هر حادثه خبری ست و هر خبر حادثه ای) در دل این دوگانه دل روزنامهنگار را ناامیدی به تسخیر خود درآورده است.
یک بار در یک شعر راوی خودش را معرفی میکند. آیا همین راوی راوی همه شعرها نیست؟ به نظر چنین است: “کسی که در میان شما زندانی ست/ پرندگان رها در خودش دارد/ و چند بار دیگر هم نوشته است/ بهار اینجا نیست.” (درخواست)
شاعر حتی از استعاره های طبیعی و علمی نیز بهره می برد تا ناامیدی خود را پیشبینی کند:
“دمای دیدار پایین است و احتمال خداحافظی بسیار…”
“راه هر گونه ارتباط مسدود خواهد ماند” (پیش بینی وضع هوا)
انسداد در این سطرها هم قابل رویت است:
“این سایه ها اطراف ما چه می کنند؟
همیشه دست برای دفن تو هست
خاک هست و گور هست
با دستهای باز
معدهی گرسنه و دهان گشاد” (از چشم بی گریه)
یا
“آیا تمام ما
پرندهای نشد
پروازی که چاه گردبادی به زمینش دوخت؟” (خاطره)
چند چیز گاه و گدار این ناامیدی را به نوعی از امید پیوند میدهند: اسم مستعار، شبنامه و قرارهای مخفی.
شبنامه: در این دنیایی که ترسیم شده است امیدی به روزنامه نیست. شبنامهها معتبرترین نوشته هستند. آنها انتشار سکوت را میشکنند. اما این شبنامهها چه هستند؟ آنها را که مینویسد؟ از چه میگویند و دعوت به چه میکنند؟ ما از متن آنها خبر نمیگیریم، زبانشان در شعر به کار نمیرود و اعتبار آنها را هم حتی از نامههایی که به روزنامه فرستاده میشود میفهمیم. نامه هایی که در تعریف شکل محدود مقاومت خود میگویند: آستین کوتاه/ لباس جنگی تازه است.
اسم مستعار: اسم مستعار هم روش دیگری برای خروج از این انسداد است. اسم مستعار به مثابه روشی برای فرار از منتسب شدن به جرمهای تازه. اما اسم مستعار نیز مشخص نیست که چه مینویسد و در کجا منتشر میکند و سوال برانگیزتر از آن دغدغه اصلیاش نه رساندن پیامش به مخاطب بلکه این است که: حالا/ نام حقیقی ام را/ چه کسی تکرار میکند؟ (اسم مستعار)
قرار مخفی: شعر گاهی از قراری میگوید که راوی چشم انتظار آن بوده. گویی در عین اینکه خود را در بند شرایط موجود و در بند ناتوانی میبیند و حتی پیشبینیاش هم (با زبانی علمی) ادامه همین شرایط است باز دارد کاری میکند. کاری که نمی فهمیم چه و در چه راستا و باز هم مایوس و مسدود کنندهتر از همه آنکه همیشه قرارش لو میرود.
در اثر این فضاسازی که یک سویهاش همیشه غالب است و یک سویهاش همیشه مغلوب و همچنین مایوس کننده بودن همه راههای مقاومت، شاعر راهی ندارد جز آن که به دامان سانتیمانتالیزم پناه ببرد.
“امشب/ لیوان خواب مرا/پر کن از عصاره ی جاوید/ از ابد”
“ای روزهای سیاهی/ ای روزها/ ای سیاهی” (خودکار و سیاه)
“من از تمامی روزها پیرترم” (خورشید دیر)
این سانتیمانتالیزم حتی گاهی از ناله سردادن فراتر رفته و به بیان امکانات لذت بردن از وضعیت در قفس بودن میپردازد:
“چقدر حسودم به اسم تو/ که هرچقدر هم نمی پری/ از آسمان و بال/ نشانه ای داری” (قفس)
گاهی معدود تصاویری آنچه می توانست این مجموعه را از تجربههای شخصی راوی از شهر تهران سرشار کند و مقاومت و سرکوب را از وضعیت انتزاعی و ازلی خود خارج کرده و در وضعیتی انضمامی و تاریخی نشان دهد به میان میآید اما زود خود را در زیر تصاویر انتزاعی شاعر پنهان میکند:
“از یاد ببر که در تهران
صفوف انتخاباتی شبیه مد خودروها
نظام ساحلی چراغ قرمز را چین می انداخت” (ولی در آن خیابان ها دریا بود)
حتی وقتی که در یکی از شعرها زبان شعر برای یکی از معدود بارها میشکند و لحن عوض میکند و صدایی تازه میگوید: “ببخشید میشه تو این شعر کمی شعار داد؟” باز هم شعر خودش را رها نمیکند تا اگر کورسویی برای ارتکابات زبانی تازه نیز باشد فرم شعر دوباره با پایانبندی خودش انسدادی که در واقع انسداد فرم خودش است به انسداد وضعیت گره بزند:
“ذات این کلام ساکت است
هر چه حرف
ذات این سفید تیره است
هر چه برف” (دلم برای شعار تنگ است)
همین اتفاق در یکی دیگر از شعرهای این مجموعه نیز میافتد. شعری که به گمانم از متنوعترین و پیچیدهترین اشعار مجموعه است: “تردید در ترانه”. در این شعر تغییر لحن پرسشی جدی که میتواند زبان و فرم شعر را در دست بگیرد پیش میآورد آنجا که در شعری که با
“تر بودم از تردید
ترا دیدم
ترانه ای که قاطع ترنم شده بود”
ناگهان صدایی تغییر لحن میدهد و به میان میپرد و میگوید:
“اصلا باید از اعدام هم شاعرانه حرف زد؟”
اما شعر به طرزی بسیار محدود به این صدا اجازه جولان میدهد و دوباره زبان عادی مجموعه را بر آن حاکم میکند. گویی این صدای ناگهانی که معدود باری بین شعرها خودی نشان میدهد همان قرار مخفی ست، همان اسم مستعار است، همان شب نامه است. و درست مثل وضعیت آن راههای مقاومت خیلی زود در این شعرها با یاس و انسداد پیوند میخورد.
آیا راوی زبان روزنامهنگاری را تاریخنگاری میکند؟ سرکوب روزنامه را تاریخنگاری میکند؟ میدانیم که زبان روزنامهنگاری در یک قرن اخیر ایران بسیار تغییر کرده است. زبان، صفحه بندی، تیترنویسی، ستونبندی، وابستگی حزبی و معاش اقتصادی روزنامه “ایران باستان”، با زبان، صفحه بندی، تیترنویسی و معاش روزنامه “داد”، با همین موارد در روزنامه “آیندگان” بسیار متفاوت است. راههای هر یک نیز برای مواجهه با سرکوب با توجه به عصر تاریخی (چه محلی و چه بینالمللی) و امکانات و بافت آن متفاوت بوده است. اما به نظر میرسد در این مجموعه شعر ما نه با یک نگاه تاریخی به روزنامهنگاری و سرکوب که با جعل یک دوگانهی روزنامهنگار / حاکمیت سر و کار داریم. راوی با تاریخ زدایی از روزنامهنگاری، با تاکید بر زبانی که در عمده شعرها انضمامی نیست بلکه با اتکا به تعابیری انتزاعی، لحن، ریتم و دایره لغات مشخصی را به کار میبندد که ناگزیر به ورطه جعل یک دوگانه بد/خوب، حاکم/محکوم میافتد. اما نکته در اینجاست که در خلق این دوگانه نیز رابطه این دو عمدتا یک رابطه یک سویه است. یکی فرمان میدهد و دیگری راهی جز اطاعت و چشم اندازی جز ناامیدی ندارد. نیاز حاکمیت به روزنامهنگار، و نیاز روزنامهنگار به معاش کمرنگ میشود و گرچه در برخی شعرها مقاومت از طریق قرارهای مخفی، پخش شبنامه و به کارگیری اسم مستعار رخ مینمایند اما در همه این موارد اهداف، محدوده، و زبان این مقاومتها در شعر کم رمق، لو رفته و شکست خورده نشان داده میشود.