بایگانی دسته: روزنوشت

یار مشروطه‌طلب

چه صدای زنانه‌ی قدرتمندی پشت این شعر نشسته. چه عشقی به مشروطه. شعر از زینت‌الملک اعتضادی‌ست و احتمالا حوالی دهه هزارودویست‌وهشتاد یا نود سروده شده. غم‌انگیز انکه این یار مشروطه‌خواهِ شاعر در بیست سالگی او در برابر چشم‌هایش تیرباران می‌شود و زینت تا اخر عمر کوتاهش، چهل‌سالگی، در سوگ او می‌نشیند. (عکس و شعر از کتاب گل‌های من، ملکه اعتضادی).

——

یار مشروطه‌طلب

یارِ مشروطه طلب، دلبرِ قانون دانم

مستبد است به قتل من و من حیرانم

هیچ مشروطه ندیدم به چنین استبداد

بختِ بد بین که چها میرسد از دورانم؟!

گوئیا، ظنِ بدی برده به من کز سرِ خشم

سرگران گشته و کرد است چنین پژمانم

ذمه‌ی خویش بری سازم و سوگند خورم

خویشتن را دگر از تهمت او برهانم

صنما، ماها، سوگند بدارالشوری

که سزد کحل بصر؛ خاک بهارستانم

به‌ وکیلانِ گرامی، که در آنجا جمعند

پیِ تعمیرِ مبارک‌وطنِ ویرانم

به تقی‌زاده که یک گفته او خوبتر است

زهمه دفتر خاقانی و از خاقانم

به‌همه انجمنان، ویژه بدان مرکزیش

که چو پرگار در آن دایره سرگردانم

به سیاسی و به قانونِ اساسی قسم است

که به جان طالبِ مشروطه‌گیِ ایرانم.

اولین دفاع رساله دکترای ادبیات در دانشگاه تهران

هفده شهریور ۱۳۲۲. تصویری از اولین دفاع دکترای ادبیات در دانشگاه تهران؛ دفاع محمد معین. هییت داوری ملک‌الشعرای بهار، پورداوود، و تدین. عکس‌ها را در سالنامه پارس سال ۱۳۲۲ یافتم.

سرگذشتی در حاشیه

این عکس از البومی ست در پروژه زنان عصر قاجار (دانشگاه هاروارد) که زنان حرم را در دوره احمد شاه و ولیعهدی محمدحسن تصویر کرده و صاحب البوم توضیحاتی درباره هر یک نوشته. برخی توضیحات بیش از معرفی حاوی روایتی‌ست از انچه بر سوژه گذشته؛ روایتی که گاه دریچه‌ای نافذ به اجتماع و فرهنگ اواخر قاجار می‌شود، مثل این: دختری یهودی که بنا به حاشیه‌نویسی، ولیعهد – محمدحسن میرزا – موقع گردش در تبریز دیده، بوسیله مقتدرالسلطنه خواستگاری کرده و تحت عنوان پرستار به حرمخانه برده. اهل تبریز سر همین دختر اما «قیام» کرده‌اند و بازار را به خاطر حضورش در حرمخانه بسته‌اند. از ترس شبانه از حرم خارجش کرده‌اند و به خانه نوکر فرستاده‌اند و به اهل شهر اعلام کرده‌اند. بازار دوباره باز شده. احتمال می‌شود داد که عکس در همان یک روزی که دختر یهودی در حرم بوده برداشته شده باشد؛ تازه عروسی که به زودی از ازدواجی ناگهانی (از سر اجبار؟) ناخواسته شهراشوب خواهد شد و به خانه‌به‌دوشی خواهد افتاد، انهم به دلیل مذهبش.

هانمید بلامانع نیست

بلاهت‌ها و تنگ‌نظری‌های ایدئولوژیک فرهنگستان ایران از شمار و گاها حوصله خارج است ولی یک مورد خاص که بی‌اطلاع بودم اخیرا به چشمم آمد وقتی که دنبال معنای کلمه «هانمید» (به معنای پر و پیمان) که در گویش کرمانی رایج است می‌گشتم. صفحه‌ای که می‌بینید واژه‌های استعلام شده از این فرهنگستان و توضیحات آنها درباره‌ی «بیگانه یا غیربیگانه بودن آن» است. غیر از عدم اجازه استفاده از کلمات کردی و ترکی در مناطق فارس‌نشین (که امکان آشنایی و بده‌بستان زبانی بین این زبان‌های مجاور با قرن‌ها سابقه بده‌بستان را کمتر و جداسازی ایدئولوژیک انها را – در حالتی که زبان انگلیسی به سادگی کلمات جایگزین را وارد خواهد کرد – روزافزون‌تر می‌کند) یک جنبه دیگر که برایم تازگی داشت این است که کلماتی که در گویش یک منطقه رایج هستند صرفا برای همان منطقه غیربیگانه معرفی شده‌اند و استفاده ان‌ها در سایر استان‌ها بلامانع نیست! به تعبیر ساده، با یک ابزار حکومتی، فرهنگستان به جای انکه از امکانات گویش‌های مختلف فارسی برای پر بار کردن و بهره بردن زبان فارسی در سرتاسر ایران و جهان بهره ببرد، استفاده از آن واژه‌ها را محدود به منطقه یا مناطقی در کشور کرده. من اگر کرمان نباشم اجازه استفاده از هانمید را برای نامگذاری ندارم و اگر شیراز نباشم اجازه استفاده از هونونوی را.

نسخه خطی حاجی بابای اصفهانی با کتابت میرزا حبیب اصفهانی

نسخه خطی حاجی بابای اصفهانی با کتابت خود مترجم یعنی شخصِ میرزا حبیب اصفهانی در کتابخانه دانشگاه استانبول نگه‌داری می‌شود. یادداشت میرزا حبیب در اغاز ان چند نکته دارد: برای توصیف این رمان آن را «تزییف» ایرانیان بلکه مسلمانان توصیف می‌کند، بر ترجمه رمان از روی ترجمه فرانسوی صحه می‌گذارد و از اضطراب و نگرانی مترجم نشان دارد چرا که با «حواله» کردن حسن و قبح به مولف اصلی، امیدوار است مورد مواخذه شرع و عرف قرار نگیرد.

هولمز در خیال احمدشاه

پیش از این با ارجاع به نوشتجات ادوارد براون نوشته بودم که شرلوک هولمز تنها خیال نویسندگان را در شرق نربوده بود؛ بلکه کار به جایی رسیده بود که سلطان عبدالحمید آرزو داشت کانن دویل رئیس پلیس مخفی دستگاهش باشد. حالا یک مورد دیگر را بیفزایم. یک گفتگو در اوایل قرن سیزدهم بر نیمکتی در شانزه‌لیزه بین محمدحسن میرزا، ولیعهد آخرین شاه قاجار، با ابوالحسن ابتهاج، کارمند وقت بانک شاهی و مدیر آتی سازمان برنامه بودجه، خبر از آشنایی ویژه‌ی احمد شاه قاجار با هولمز دارد. تصویر این ولیعهد ضمیمه این نوشته است.
بنا به روایت ابوالحسن ابتهاج در مصاحبه با تاریخ شفاهی هاروارد (نوار اول)، ابتهاج که سابقه‌ی آشنایی با محمدحسن میرزا را داشته به طور تصادفی در پاریس به او برمی‌خورد. کار خاصی ندارد. با هم به سمت شانزه‌لیزه قدم می‌زنند و بر روی نیمکتی می‌نشینند. ولیعهدِ سابق در حال گلایه از اقدام رضاشاه در خلع قاجار است که از قضا رولزرویس احمد شاه از جلویشان عبور می‌کند. ابتهاج از وضع مالی شاه مخلوع جویا می‌شود. ولیعهدِ سابق می‌گوید که احمدشاه وضع خودش را با مثالی از داستانی از شرلوک هولمز توصیف می‌کند. هولمز در پی وارسی یک جسد، سریعا به این نتیجه می‌رسد که متوفی زمانی کار و بارش خوب بوده ولی حالا، گرچه به نان شب محتاج نیست، وضع رو به راهی هم ندارد. استدلال هولمز بر این ادله استوار است که لباس جسد از یک خیاط‌خانه درجه‌ی یک، اما برای بیست سال پیش است. پس، متوفی در اواخر عمر استطاعت نداشته سفارش جدید بدهد اما آنقدر هم در مضیقه نبوده که آن لباس را هم بفروشد. احمد شاه هم همین مثال را درباره‌ی خودش و ماجرای رولزرویسش ذکر می‌کرده.
با توجه به تاریخ خلع احمد شاه تا زمان فوتش، این گفتگو بین ابتهاج و محمدحسن میرزا بایستی بین هزاروسیصدوچهار تا هشت رخ داده باشد. احتمال دارد احمدشاه از زبان دیگری هولمز را خوانده باشد اما تا این زمان سه کتاب از هولمز به فارسی هم ترجمه شده بود و البته کاظم مستعان‌السلطان اولین کارآگاه ادبیات مدرن فارسی، صادق ممقلی، را هم خلق کرده بود.

نامه‌های یک ایرانی در انگلیس به دوستش در اصفهان

از کندوکاو در کتابخانه کتابهای کمیاب دانشگاه تورنتو: تنها چهارده سال بعد از «نامه‌های ایرانی» اثر مونتسیکو، جورج لیتیلتون بارون اول، در هزاروهفتصدوسی‌وپنج میلادی، اثری به سیاق آن نوشت؛ نامه‌های یک ایرانی در انگلیس به دوستش در اصفهان، که در آن نامه‌های فردی به نام «سلیم» از لندن به «میرزا» در اصفهان گردآوری/جعل شده است. سلیم مشاهدات خود را از انگلیس دوران و فضای حقوقی و سیاسی، فرهنگی و حتی خانوادگی و عاطفی آن روایت می‌کند. در مقدمه نویسنده با بیان اینکه می‌داند بسیاری شخصیت ایرانی را خیالی فرض خواهند کرد اما می‌نویسد برخلاف نمونه‌های فرانسوی و انگلیسی که چنین کرده‌اند اثر او واقعا کار یک غریبه‌ی تمام عیار است. و استدلال می‌آورد چنان شرایط شیرین و کامل انگلیس آن زمان بدفهمی شده است که محال است کار یک انگلیسی باشد. لیتیلتون همچنین دستیابی به اصل فارسی این نامه‌ها را به خاطر شاگردی اش نزد آقای دادیچی، که به عنوان مفسر زبان های شرقی معرفی شده، توجیه می‌کند. با این ترفند روایی، یعنی به ایرانی منتسب کردن روایتش، لیتیلتون فرصت یافته تا آزادانه به انتقاد از انگلیس دوران خود بپردازد. از زنان انگلیسی که از عشق چنان بدون هرگونه اشاره حسی حرف می‌زنند که از بهشت؛ از وکلایی که به بهانه اسناد تازه‌یاب متمولین را تحریک به شروع یک پرونده کرده و در نهایت به فلاکت می‌کشانند؛ از اینکه با وجودی که پارلمان باید اختیار پادشاه را مهار کند؛ اما تنها راه پیشرفت در دربار وارد شدن به پارلمان است؛ از اینکه شهرهای بزرگی هستند که نماینده‌ای ندارند و نمایند‌گانی که هیچ‌گاه انتخاب‌کنندگان خود را ندیده‌اند؛ انتخاب‌کنندگانی که قسم خورده‌اند صدای خود را نفروشند اما قسم خود را به قیمت پیشنهادی کاندیداها کنار گذاشته‌اند.

کارت پستال کریم دواتگر

عکس مربوط به سال هزار دویست‌و‌هشتاد‌و‌هفت و مدتی پس از ترور ناموفق شیخ فضل الله است. این تصویر، که از آرشیو دانشگاه تهران برداشته‌ام، نشان می‌دهد عکس کریم دواتگر، ضارب شیخ فضل الله، در ایران به شکل کارت پستال فروخته می‌شده. هفت سال بعد دواتگر عضو کمیته مجازات شد که ماجراهایش شهرت سینمایی دارد.

براهنی و ابهام حافظه

رشد آلزایمر از چه زمانی نظرات اجتماعی سیاسی، ادبی و تاریخی براهنی را مخدوش و از نظری علمی غیرقابل استناد کرده است؟ عمده آنچه امروز از براهنی مشاهده می‌کنیم به شکل تصویر، و حداقل چندین مصاحبه‌ی متاسفانه بسیار جنجالی با او، در دوره‌ای از زندگی او گرفته شده که آلزایمرش به واقعیتی در زندگی‌اش تبدیل شده بوده است. بعد از دیدن یکی از سخنرانی های او که تاریخ ارائه‌اش آوریل دوهزار و دوازده است چندین دلیل مشخص می‌توان آورد که این سخنرانی در وضعیت ابهام در حافظه و مشکل ارتباط با لحظه‌ی حال انجام شده. طبق روایتی از اکتای، یکی از فرزندان او، از حوالی سال دوهزار و هشت متوجه نشانه‌های مشکل حافظه در پدرش شده است. آیا مهم است برای برخوردی علمی با نظریات براهنی زمان‌بندی دقیقی از رشد آلزایمر او داشته باشیم؟ به نظرم می‌رسد که اهمیت این مساله برای آثار خلاقه و غیرخلاقه او متفاوت است. حتی شاید اهمیت چندانی رشد این وضعیتِ حافظه در برخورد ما با شعرهایی که در این دوران نوشته، شعرخوانی‌هایی که ضبط کرده یا اگر داستانی نوشته است نداشته باشد. اما درباره قضاوت های تاریخی او، نقدهای ادبی‌ش، نظرات سیاسی و اجتماعی‌اش حتما مهم است. زیاد گفته می‌شود که فرد در این وضعیت حافظه درازمدت دقیقی دارد، گرچه حافظه کوتاه‌مدتش رو به زوال رفته. و این تا مدتی درباره براهنی هم صادق بوده. ولی چطور می‌شود نادیده گرفت که همیشه قضاوت تاریخی ما متاثر از برداشتمان از زمان حاضر است. اینکه ما در گذشته در جست و جوی چه هستیم و ان را چطور می‌بینیم متاثر از دانش و برداشت‌ها و شرایط امروز ماست و اگر واقعیت امروزمان را به درستی نشناسیم جملگی تحلیل ما از گذشته صرفا سایه‌ای مردد از تحلیلی‌ست که زمانی به ذهن ما خطور کرده و نه تحلیل اکنون ما. گرچه همگی ما دچار نسیان هستیم و در هر تحلیلی فراموشی دخیل است اما این فراموشی با فراموشی‌ای که در مقابلش سلاحی نداریم و بر ما هجوم آورده متفاوت است. به این معنا نه فقط هر گونه تحلیل سیاسی و اجتماعی فرد را باید در چارچوب این وضعیت فهمید که حتی هر یاداوری که از گذشته‌اش می‌کند.حال سوال این است که اگر استدلال‌های فوق پذیرفتنی‌ست، چطور باید محدوده قابل استناد و غیرقابل استناد را جداسازی کرد و به زمان بندی‌ای مبنایی رسید و ان را مشخص کرد؟

شیخ ابراهیم زنجانی

یک رمان تاریخی پیشگام که ناشناخته باقی مانده بود؛ اثر شیخ ابراهیم زنجانی از پیشگامان خودزندگی‌نامه‌نویسی در فارسی مدرن و قاضی معروف دادگاه شیخ فضل‌الله نوری. رمانی که به قول خودش در وسط خوف نصف در سفر و نصف در حضر نوشته است. ماجرای حمله مغول به ایران؛ پایان نگارش دی ماه هزارودویست‌و‌نود‌و‌چهار