هفده شهریور ۱۳۲۲. تصویری از اولین دفاع دکترای ادبیات در دانشگاه تهران؛ دفاع محمد معین. هییت داوری ملکالشعرای بهار، پورداوود، و تدین. عکسها را در سالنامه پارس سال ۱۳۲۲ یافتم.
همهی نوشتههای مهدی گنجوی
سرگذشتی در حاشیه
این عکس از البومی ست در پروژه زنان عصر قاجار (دانشگاه هاروارد) که زنان حرم را در دوره احمد شاه و ولیعهدی محمدحسن تصویر کرده و صاحب البوم توضیحاتی درباره هر یک نوشته. برخی توضیحات بیش از معرفی حاوی روایتیست از انچه بر سوژه گذشته؛ روایتی که گاه دریچهای نافذ به اجتماع و فرهنگ اواخر قاجار میشود، مثل این: دختری یهودی که بنا به حاشیهنویسی، ولیعهد – محمدحسن میرزا – موقع گردش در تبریز دیده، بوسیله مقتدرالسلطنه خواستگاری کرده و تحت عنوان پرستار به حرمخانه برده. اهل تبریز سر همین دختر اما «قیام» کردهاند و بازار را به خاطر حضورش در حرمخانه بستهاند. از ترس شبانه از حرم خارجش کردهاند و به خانه نوکر فرستادهاند و به اهل شهر اعلام کردهاند. بازار دوباره باز شده. احتمال میشود داد که عکس در همان یک روزی که دختر یهودی در حرم بوده برداشته شده باشد؛ تازه عروسی که به زودی از ازدواجی ناگهانی (از سر اجبار؟) ناخواسته شهراشوب خواهد شد و به خانهبهدوشی خواهد افتاد، انهم به دلیل مذهبش.
هانمید بلامانع نیست
بلاهتها و تنگنظریهای ایدئولوژیک فرهنگستان ایران از شمار و گاها حوصله خارج است ولی یک مورد خاص که بیاطلاع بودم اخیرا به چشمم آمد وقتی که دنبال معنای کلمه «هانمید» (به معنای پر و پیمان) که در گویش کرمانی رایج است میگشتم. صفحهای که میبینید واژههای استعلام شده از این فرهنگستان و توضیحات آنها دربارهی «بیگانه یا غیربیگانه بودن آن» است. غیر از عدم اجازه استفاده از کلمات کردی و ترکی در مناطق فارسنشین (که امکان آشنایی و بدهبستان زبانی بین این زبانهای مجاور با قرنها سابقه بدهبستان را کمتر و جداسازی ایدئولوژیک انها را – در حالتی که زبان انگلیسی به سادگی کلمات جایگزین را وارد خواهد کرد – روزافزونتر میکند) یک جنبه دیگر که برایم تازگی داشت این است که کلماتی که در گویش یک منطقه رایج هستند صرفا برای همان منطقه غیربیگانه معرفی شدهاند و استفاده انها در سایر استانها بلامانع نیست! به تعبیر ساده، با یک ابزار حکومتی، فرهنگستان به جای انکه از امکانات گویشهای مختلف فارسی برای پر بار کردن و بهره بردن زبان فارسی در سرتاسر ایران و جهان بهره ببرد، استفاده از آن واژهها را محدود به منطقه یا مناطقی در کشور کرده. من اگر کرمان نباشم اجازه استفاده از هانمید را برای نامگذاری ندارم و اگر شیراز نباشم اجازه استفاده از هونونوی را.
نسخه خطی حاجی بابای اصفهانی با کتابت میرزا حبیب اصفهانی
نسخه خطی حاجی بابای اصفهانی با کتابت خود مترجم یعنی شخصِ میرزا حبیب اصفهانی در کتابخانه دانشگاه استانبول نگهداری میشود. یادداشت میرزا حبیب در اغاز ان چند نکته دارد: برای توصیف این رمان آن را «تزییف» ایرانیان بلکه مسلمانان توصیف میکند، بر ترجمه رمان از روی ترجمه فرانسوی صحه میگذارد و از اضطراب و نگرانی مترجم نشان دارد چرا که با «حواله» کردن حسن و قبح به مولف اصلی، امیدوار است مورد مواخذه شرع و عرف قرار نگیرد.
هولمز در خیال احمدشاه
پیش از این با ارجاع به نوشتجات ادوارد براون نوشته بودم که شرلوک هولمز تنها خیال نویسندگان را در شرق نربوده بود؛ بلکه کار به جایی رسیده بود که سلطان عبدالحمید آرزو داشت کانن دویل رئیس پلیس مخفی دستگاهش باشد. حالا یک مورد دیگر را بیفزایم. یک گفتگو در اوایل قرن سیزدهم بر نیمکتی در شانزهلیزه بین محمدحسن میرزا، ولیعهد آخرین شاه قاجار، با ابوالحسن ابتهاج، کارمند وقت بانک شاهی و مدیر آتی سازمان برنامه بودجه، خبر از آشنایی ویژهی احمد شاه قاجار با هولمز دارد. تصویر این ولیعهد ضمیمه این نوشته است.
بنا به روایت ابوالحسن ابتهاج در مصاحبه با تاریخ شفاهی هاروارد (نوار اول)، ابتهاج که سابقهی آشنایی با محمدحسن میرزا را داشته به طور تصادفی در پاریس به او برمیخورد. کار خاصی ندارد. با هم به سمت شانزهلیزه قدم میزنند و بر روی نیمکتی مینشینند. ولیعهدِ سابق در حال گلایه از اقدام رضاشاه در خلع قاجار است که از قضا رولزرویس احمد شاه از جلویشان عبور میکند. ابتهاج از وضع مالی شاه مخلوع جویا میشود. ولیعهدِ سابق میگوید که احمدشاه وضع خودش را با مثالی از داستانی از شرلوک هولمز توصیف میکند. هولمز در پی وارسی یک جسد، سریعا به این نتیجه میرسد که متوفی زمانی کار و بارش خوب بوده ولی حالا، گرچه به نان شب محتاج نیست، وضع رو به راهی هم ندارد. استدلال هولمز بر این ادله استوار است که لباس جسد از یک خیاطخانه درجهی یک، اما برای بیست سال پیش است. پس، متوفی در اواخر عمر استطاعت نداشته سفارش جدید بدهد اما آنقدر هم در مضیقه نبوده که آن لباس را هم بفروشد. احمد شاه هم همین مثال را دربارهی خودش و ماجرای رولزرویسش ذکر میکرده.
با توجه به تاریخ خلع احمد شاه تا زمان فوتش، این گفتگو بین ابتهاج و محمدحسن میرزا بایستی بین هزاروسیصدوچهار تا هشت رخ داده باشد. احتمال دارد احمدشاه از زبان دیگری هولمز را خوانده باشد اما تا این زمان سه کتاب از هولمز به فارسی هم ترجمه شده بود و البته کاظم مستعانالسلطان اولین کارآگاه ادبیات مدرن فارسی، صادق ممقلی، را هم خلق کرده بود.
نامههای یک ایرانی در انگلیس به دوستش در اصفهان
از کندوکاو در کتابخانه کتابهای کمیاب دانشگاه تورنتو: تنها چهارده سال بعد از «نامههای ایرانی» اثر مونتسیکو، جورج لیتیلتون بارون اول، در هزاروهفتصدوسیوپنج میلادی، اثری به سیاق آن نوشت؛ نامههای یک ایرانی در انگلیس به دوستش در اصفهان، که در آن نامههای فردی به نام «سلیم» از لندن به «میرزا» در اصفهان گردآوری/جعل شده است. سلیم مشاهدات خود را از انگلیس دوران و فضای حقوقی و سیاسی، فرهنگی و حتی خانوادگی و عاطفی آن روایت میکند. در مقدمه نویسنده با بیان اینکه میداند بسیاری شخصیت ایرانی را خیالی فرض خواهند کرد اما مینویسد برخلاف نمونههای فرانسوی و انگلیسی که چنین کردهاند اثر او واقعا کار یک غریبهی تمام عیار است. و استدلال میآورد چنان شرایط شیرین و کامل انگلیس آن زمان بدفهمی شده است که محال است کار یک انگلیسی باشد. لیتیلتون همچنین دستیابی به اصل فارسی این نامهها را به خاطر شاگردی اش نزد آقای دادیچی، که به عنوان مفسر زبان های شرقی معرفی شده، توجیه میکند. با این ترفند روایی، یعنی به ایرانی منتسب کردن روایتش، لیتیلتون فرصت یافته تا آزادانه به انتقاد از انگلیس دوران خود بپردازد. از زنان انگلیسی که از عشق چنان بدون هرگونه اشاره حسی حرف میزنند که از بهشت؛ از وکلایی که به بهانه اسناد تازهیاب متمولین را تحریک به شروع یک پرونده کرده و در نهایت به فلاکت میکشانند؛ از اینکه با وجودی که پارلمان باید اختیار پادشاه را مهار کند؛ اما تنها راه پیشرفت در دربار وارد شدن به پارلمان است؛ از اینکه شهرهای بزرگی هستند که نمایندهای ندارند و نمایندگانی که هیچگاه انتخابکنندگان خود را ندیدهاند؛ انتخابکنندگانی که قسم خوردهاند صدای خود را نفروشند اما قسم خود را به قیمت پیشنهادی کاندیداها کنار گذاشتهاند.
کلیات عماد به کتابت میرزا آقاخان
نسخه خطی بسیار جالب توجهیست. کلیات عماد کرمانی (قرن هشتم) به کتابت میرزا آقاخان کرمانی. میرزا آقاخان این دیوان را در سال هزاروسیصدوهفت قمری (هزارودویستوشصتوهفت شمسی) در قسطنطنیه (استانبول) «در کمال استعجال» استنساخ کرده و امروز در کتابخانه دانشگاه استانبول نگهداری میشود. یک احتمال این است که جزو آثاری ست که با دستگیری و شروع به تبعید او در خانهاش توسط پلیس ضبط شدند.
میرزا شهاب و مدرسه نصرت ملی در کرمان
مظفر بقایی کرمانی در مصاحبه مفصلی با حبیب لاجوردی (تاریخ شفاهی هاروارد) به خاندان خود اشاره دارد. مظفر بقایی پسر میرزا شهاب است. اول عمویش (آقا سیدجواد) و بعد میرزا شهاب هر دو مدیران اولین مدرسه نوین بعد از مشروطه در کرمان بودند که به همت جمعی از پیشروان فرهنگی آن ایالت تاسیس شد و «نصرت ملی» نام داشت.
عبدالحسین صنعتیزاده شرح مختصری از این مدرسه، با عکس از این دو مدیر را در خودزندگینامهاش «روزگاری که گذشت» آورده است. به روایت مظفر بقایی، نسبِ مادری او سرکرده حزب دموکرات (دوره مشروطه) در کرمان بوده و پدرش میرزا شهاب هم در تاسیس حزب اجتماعیون با اسکندر میرزا همراه بوده است.
بعدها اما وقتی که حزب توده تشکیل میشود، اسکندرمیرزا از مظفر بقایی برای همراه شدن دعوت میکند که او به دلایل شخصی (کدورت از اسکندرمیرزا برای دلجویی نکردن بعد از فوت پدر) نمیپذیرد و به حزب دموکراتی که احمد قوام تاسیس کرد میپیوندد. من پیش از این با بررسی اسناد کنسولگری انگلیس در کرمان روایت کرده بودم که چطور با تاسیس حزب دموکرات در کرمان، جدالهای نظری و گاها فیزیکی بین این حزب با حزب توده در کرمان بالا میگیرد.
مدتی بعد هم آنچنان که معروف است بقایی حزب زحمتکشان را تاسیس میکند که سالها یکی از اهدافش جذب هوادارانیست که حزب توده هم در بین آنها پایگاه داشته است.
عکس میرزا شهاب را از کتاب «روزگاری که گذشت» (بازنشر با فروغ؛ تصحیح من و مهرناز) اینجا گذاشتهام.
کارت پستال کریم دواتگر
عکس مربوط به سال هزار دویستوهشتادوهفت و مدتی پس از ترور ناموفق شیخ فضل الله است. این تصویر، که از آرشیو دانشگاه تهران برداشتهام، نشان میدهد عکس کریم دواتگر، ضارب شیخ فضل الله، در ایران به شکل کارت پستال فروخته میشده. هفت سال بعد دواتگر عضو کمیته مجازات شد که ماجراهایش شهرت سینمایی دارد.
سجل و محل تولد کاظم مستعان السلطان، خالق اولین رمان پلیسی فارسی
تحقیق من درباره مستعانالسلطان از انجا شروع شد که حین ویرایش اثر او فهمیدم تاکنون او را اشتباه شناسایی کردهاند و هیچ اطلاعی از بیوگرافیش در دست نیست. اولین حدسیاتم براساس برخی مدارک در مرکز اسناد ملی ایران بود. فرض اولیهام غیرمنتظره بود، اما درست از کار درآمد. من حدس زده بودم که برخلاف ادعاهای اشتباهی که شده بود، این نویسنده باید در دوره ناصرالدین شاه متولد شده و زندگی کرده باشد. یعنی این فرضیه را مطرح کردم که نویسنده متولد حدود پنجاه سال قبل از گزارشهای پیشین است. مدتی بعد به مدد تلاش حسن حسینینیکو در ضبط و مستندسازی گورستان امامزاده عبدالله، سنگ قبر هوشیدریان را یافته و متوجه شدیم متوفی هزار وسیصدوبیستویک است و بعدتر ردپای او را در برخی منابع تاریخی، منجمله در «تاریخ بیداری ایرانیان»، اثر ناظمالاسلام کرمانی. این موارد حدس مرا تایید کرد. خبر یکی از سخنرانیهای ما که در مرکز کلکسیون کانن دویل در تورنتو درباره این اثر انجام شد، به نظر یکی از اعضای خانواده هوشیدریان رسید و با ما در تماس شدند و به این وسیله چند سال پیش به دیدار دختر هوشیدریان رفتیم که دهه نهم زندگی خود را میگذرانند. من شرحی از این پروسه و نتایج تحقیقاتی آن قبل از این نوشتهام. عکس ضمیمه به آن تحقیقات یافتهی جدیدی را می افزاید. چند ماه پیش موفق شدم یک نسخه از سجل (شناسنامه) مستعانالسلطان، و یک پرونده اداری حاوی امضای او، و برخی اسناد شغلیاش بیابم. طبق این سجل نویافته (کامنت اول)، حالا میدانیم که کاظم مستعانالسلطان هوشیدریان در تاریخ هزارودویست و پنجاه و سه شمسی در اصفهان، و از حاجی باقرخان و گوهرتاج خانم به دنیا آمده است. شناخت عمیق او از اصفهان دورهی قاجار دلایل روشنتری یافت.