بایگانی ماهیانه: سپتامبر 2016

ادبیات خاورمیانه و فرضیه اصالت تاریخ ادبیات اروپا

ادوارد سعید در مقدمه سال ۱۹۸۹ خود بر ترجمه انگلیسی کتاب “کوه کوچک” اثر الیاس خوری سعی می‌کند تا کوتاه بودن تاریخ رمان در زبان عربی را از طریق برجسته کردن نقش تاریخی نجیب محفوظ جبران کند. او در این مقدمه که یک سال پس از اهدای جایزه نوبل ادبیات به نجیب محفوظ نوشته شده است می‌نویسد که آثار محفوظ از دهه سی میلادی به بعد تاریخ رمان اروپا را به طور فشرده در بر می‌گیرد. بنا به نظر سعید، محفوظ نه فقط هوگو و دیکنز ادبیات عرب است، که گالزورتی، مان، زولا و ژول رِمان این ادبیات نیز هست. یادداشت من درباره این مقدمه به همین استدلال برمی‌گردد؛ به همین کوشش نظری برای جبران “عقب ماندگی تاریخی”.
سعید مقاله‌اش را با این می‌آغازد که برخلاف آنکه اعراب ارزش فرهنگی و ادبی زبان خود را به عنوان یکی از اصلی‌ترین خدماتشان به جهان ارزیابی می‌کنند ادبیات عرب نسبت به سایر زبانها و ادبیات‌های اصلی جهان کمتر از همه شناخته شده است. در این نوشته، ادوارد سعید به فرودست شدن زبان عربی در دوره استعمار الجزایر و (تا حدودی در مراکش و تونس) اشاره می‌کند ونیز همچنین به اهمیت نثر روایی در شکل گیری ناسیونالیزم مدرن (در معنایی که بندیکت اندرسن از آن صحبت می‌کند) اشاره دارد. او دست به ساختن دوگانه ادبیات مصر و ادبیات لبنان/فلسطین می‌زند و از تاثیر جغرافیا و تاریخ شهرها در ساخت رمان‌ها می‌گوید. اما غیر از این موارد و مهمتر از همه تمرکز این مقدمه بر ستایش جایگاه یکه‌ای ست که نجیب محفوظ در رمان عرب دارد. اما اهمیت محفوظ از نظر سعید در چیست؟
سعید در این مقدمه با اشاره به اینکه رمان فرمی جدید در سنت ادبیات عرب است، اشاره می‌کند که این فرم عمده در قرن بیستم تکوین یافته است. سپس سعید با برکشیدن نجیب محفوظ عملا فشرده‌ای از تاریخ ادبیات اروپا را در او محقق می‌یابد. من کوشش برای ارایه چنین توصیفی را محصول این پیش فرض می بینم که تاریخ ادبیات اروپا تاریخ “اصلی” ادبیات است و سایر کشورها باید تاریخ خود را در برابر این تاریخ بازتعریف و یا آسیب شناسی کنند.
دلیل اصلی برای این فرضیه یعنی فرضیه اصالت تاریخ ادبیات اروپا، دیرپاتر بودن رمان در اروپا نسبت به کشورهای آفریقا، خاورمیانه، آسیا وغیره است. البته این ایده به راحتی منجر به باور به عقب‌ماندگی ادبی در کشورهایی می‌شود که کاپیتالیزم در آنها دیرتر توسعه یافته است. در اثر این برداشت تاریخی، رمان در کشورهای در حال توسعه راهی ندارد جز این که تاریخ رمان کشورهای اروپایی را تا مدت ها و (با توجه به مدام پیشرفته تر شدن ادبیات اروپا) تا همیشه تقلید و تکرار کند و یا زیرکانه به روشی که سعید در این مقاله انجام داد فردی را تبدیل به تجسم تاریخی گذار به زمان حال کند. اما حتی این روش گریز به جلو در ادبیات کشوری مثل ایران (و البته ده ها کشور دیگر) به دلیل غیاب فیگوری مرکزی در رمان مدرن و یا غیاب اجماع نظری دربرکشیدن چنین فیگوری ناممکن است و در نتیجه ادبیات بسیاری از این کشورها در اثر پیش فرض اصالت تاریخ ادبیات اروپا خلع سلاح می شود. نمونه هایی از این خلع سلاح شدگی را در دست دو شدن ادبیات بومی و نیز ادبیات آفریقا، و آسیا و ولع بی حد و حصر بسیاری از ناشران معاصر ایران در ترجمه آثار اروپا و آمریکا می توان دید.
اما راه دیگری نیز برای خروج از بن‌بست های این فرضیه‌بافی تاریخی وجود دارد و آن این استدلال است که تاریخ ایده ها و اجراهای فرمی از اساس اهمیت چندانی ندارد وتنها بخشی بسیار ناچیز از تاریخ هنر است. تاریخ هنر ورقه ای برای ثبت مسیر خطی کشف فرم‌های مدرن نیست، تاریخ هنر در همه کشورها بومی ست و البته در یک رابطه درونی مداوم و در حال تغییر با تکوین فرماسیون اجتماعی در آن کشورها نیز می‌باشد. در نتیجه اگر قصد به بررسی تطبیقی تاریخ ادبیات یا تاریخ هنر در بین کشورها باشد، نباید گرفتار تاریخ ایده‌ها و نتیجه تالی آن که اروپامحوری ست شد، بلکه بایستی توجه کرد که چگونه هنر در هر کدام از این جوامع در رابطه درونی با تغییرات روابط اجتماعی آن جامعه، فرهنگ و حوادث محلی و بین المللی تکوین یافته است.

edward-said

درویش خان، مکرمه قنبری و ایده ‌هایی درباره محلی بودن هنر مدرن

پدیده‌هایی مثل درویش خان و مکرمه قنبری، یکی کر و لالی که یکی از رادیکال‌ترین آثار هنر محیطی قرن بیستم ایران و جهان را آفرید، و دیگری زن خودأموخته روستایی که فاصله زندگی و خلق هنری را در نقاشی‌های بدوی خود برداشت امکانات ما را برای بازاندیشی درباره برخی از فرضیات در زمینه امر مدرن به طور کلی و مدرنیزم هنری به طور خاص می‌گشاید. این دو مثال می‌توانند شاهدانی باشند که هنر “مدرن” از غرب به شرق آورده یا آموخته نشده است. هنر مدرن محصول زیست در دنیای مدرن است و در دل گسترده شدن روابط اجتماعی این دنیا به تدریج در افراد، حوزه‌ها و با زیبایی شناسی‌هایی که شاید پیش از این هنر دانسته نمی‌شدند رشد می‌یابد. ممکن است برخی از هنرمندان در تاریخ یک کشور، ولو برخی از پیشروان، در اجراهای هنری خود به گرته‌برداری از هنرمندان کشورهای غربی بپردازند یا پرداخته باشند اما این به معنای آن نیست که اساس‌های فلسفی که هنر مدرن،‌ و گستره آن را می‌سازند وارداتی هستند. برای رسیدن به شکوه هنر مدرن و یا پسامدرن لازم نیست سواد رسمی داشته باشیم، یا اصلا در شهر ساکن باشیم.
مفاهیمی مثل سکولاریزم، انواع اندیشه‌های اشتراکی، فردیت، عقلانیت، قانون، عدالت، آزادی همه مفاهیمی هستند که در بستر تاریخ تجدد ایران و سایر تاریخ‌های بومی نضج گرفته‌اند. البته در بسیاری از دیسیپلین‌ها به سرعت توسط ترمینولوژی‌های ایدئولوژیکی چون مدرن/سنتی و غربی/شرقی نگریسته‌ شدند و لذا تاریخ آن‌ها پیش از روایت چارچوب‌بندی شده است.
شاعر ایرانی در شکستن وزن لزوما نیازی به نگاه به شعر فرانسوی نداشت. اصول فلسفه هنری که در جست‌و‌جوی آزادی در لحن، دکلماسیون، ریتم و چیدمان فکر بود خواه ناخواه به شکستن وزن منجر می‌شد. نقاش ایرانی هم در یافتن ریاضیات پرسپکتیو نیاز به تقلید از شیوه اروپایی نداشت. پرسپکتیو محصول اهمیت یافتن امر جزیی پا می‌گرفت.
همین مساله را می‌توان درباره ایده‌های هنری یا شعری نیز گفت. درست است که بسیاری از ایده‌های شعری برای اولین بار در تاریخ شعر فرانسه یا امریکا اجرا شده است، اما این بدان معنا نیست که شعر کشورهایی غیر این دو همان ایده‌های فرمی را بی‌توجه به این تواریخ بر‌ نمی‌ساخت. در نتیجه این استدلال اشتباهی ست که هر کاربست ایده‌هایی که پیش از این در تاریخ هنر اجرا شده کاربستی پیش پا افتاده و تقلبی است. باید از دوگانه اصل/اقتباس پرهیز کرد چرا که این دوگانه حقیقت را به تقدم تاریخی می‌بیند. باید دانست که تمجید و تحسین تاریخ ایده‌ها در نهایت افراد را یا در دام اروپامحوری و یا در دام کوشش بی‌پایان برای یافتن این یا آن ایده در این یا آن‌جای تاریخ‌های بومی می‌کشاند.
افرادی مثل درویش خان و مکرمه قنبری به ما یاداوری می‌کنند که در بند روایت‌های رسمی نباشیم. بدانیم ایده های هنری، ولو اگر با ترجمه یا اقتباس وارد شده‌اند، به طور عادی محصول زیست در دنیای امروز نیز تولید می‌شدند. مساله تقدم یا تاخر نیست. هنر محل ثبت جایزه گینس اولین، بزرگ ترین، و …. نیست. هنر تداوم طبیعی زندگی، محدودیت‌ها و لرزش‌هایش، است و باید باشد.

mokarrameh-ghanbari3karnaval000-2

باستانی پاریزی و تاریخ‌نویسی مخاطب‌گرا

باستانی پاریزی در نوشته بلند “خودمشت و مالی” آنجا که می‌خواهد به تاثیر مکان یا جغرافیا بر حوادث تاریخی اشاره کند می‌نویسد: ” اثر جغرافیا در تاریخ آنقدر مسلم است که کارل مارکس عقیده داشت که:” علت اصلی انقلابات عالم، لکه‌های خورشید است.” (صفحه ۴۳۱، کتاب اژدهای هفت سر، چاپ اول، ۱۳۵۲) اما آیا انتساب این حرف به کارل مارکس درست است؟

در اواخر قرن نوزدهم اقتصاددان بریتانیایی جیونز استدلال آورد که رابطه مستقیمی بین دوره‌های لکه‌های خورشیدی و دوره‌های رشد و افول اقتصادی وجود دارد. در اوایل دهه بیست، قرن بیستم دانشمندی اهل شوروی به نام چایجوسکی مسیر فکری جیونز را ادامه داد و پیشنهاد داد که بالارفتن دوره‌ای تابش خورشیدی حتی بر روان انسانی نیز تاثیر می‌گذارد و مدتی بعد نیز اشاره کرد که رفتارهای سیاسی مانند جنگها، اعتصابات، انقلابات وغیره نیز به وسیله لکه‌های خورشیدی به وجود می‌آیند. چایجوسکی به دلیل همین نظریه به عنوان یک منحرف از اصول مارکسیستی تلقی شد و به سیبری تبعید شد.

باستانی پاریزی به اشتباه یک تئوری متاخرتر را که در دوره شوروی منجر به تبعید به سیبری شده است به مارکس منتسب می‌کند. این دست اشتباهات از سویی به دلیل اتکای بیش از حد باستانی پاریزی بر حافظه و از سوی دیگر به دلیل گرایش او به ساده‌سازی تئوریهای کلان فلسفه غرب (به ویژه تئوری فروید (بنگرید به صفحه ۶ همین کتاب) و مارکس) به وقوع می‌پیوندد. اما باستانی نسبت به محدودیت‌ها و اشتباهات خود ناآگاه نیست. برای رسیدن به درک درستی از نقد باستانی بر نوشته‌های خودش، باید به بررسی مقاله مهم “خودمشت و مالی” پرداخت.

مقاله “خودمشت و مالی” در زمانی نوشته شده است که باستانی در پاریس بوده و به جهت نوشتن نقد کتابی برای مجله “راهنمای کتاب” در جست و جوی اثری به زبان فارسی می‌گشته است. بعد از شرح ناکامی‌اش برای یافتن اثری در پاریس به زبان فارسی که ارزش نقد کردن داشته باشد، باستانی به این فکر می‌افتد که به جای “مشت و مال” دیگران به “مشت و مال” نوشته‌های خودش بپردازد. این نوشته غیر از اقرار باستانی به برخی اشتباهات کتاب‌هایش، یکی از صریحترین مقاله‌های باستانی در زمینه بیان رویکرد نظری‌اش به تاریخ، و یکی از مهمترین دفاع‌های باستانی از سبک تاریخ‌نگاری خویش است. باستانی جهت نقد منتقدانش یک لیست کامل از کتاب‌هایی که تا به حال منتشر کرده است و نقدهایی که بر آنها نوشته شده است را در بخشی از مقاله می‌آورد. او با آوردن نام منتقدانش می‌خواهد به آنها نشان دهد که چه‌قدر چیزها از زیر چنگ انتقاد آنها گذشته است و به بیان خودش این می‌شود “نقد بر نقد”.

او در این کتاب نمونه‌هایی از بیدقتی، ارزشگذاری اشتباه بر منبع، ریشه‌شناسی غلط لغات، ترجمه اشتباه از عربی، ترکی، و عبری، اشتباهات حروف چینی، ارجاع پاورقی به مقاله‌ای که در کتاب مذکور منتشر نشده است، انتساب اشتباه شعر به شاعری، ضبط اطلاعات جغرافیایی غلط، و ضبط غلط لقب افراد را در نوشته‌های خودش می‌آورد. البته او به قول خودش “زیرکی” میکند و این اشتباهات را تحت عنوان “بی‌احتیاطی” ذکر می‌کند. غیر از “بی احتیاطی“های فوق، باستانی از “پیشگویی” های اشتباهش نیز میگوید، مثلا از اشتباهی که فکر میکرد یهودی‌های اسرائیل کمونیست خواهند شد. او در عین حال در نقد تاریخ‌نگاری خود متکی بودن بیش ازحد تاریخ‌نگاری‌اش را بر مطالعات کتابخانه‌ای (در قیاس با مطالعات امثال ایرج افشار و باستانشناسان هم عصر او) به عنوان یک محدودیت اشاره می‌کند (صفحه ۳۶۰).

مقاله “خود مشت‌ومالی” تنها ذکر “بی‌احتیاطی”‌ها، برخی محدودیت‌ها و پیش‌گویی‌های اشتباه باستانی پاریزی نیست. بلکه باستانی پاریزی در مواردی هم نقدهایی که به او می‌شود را نمی‌پذیرد. برای مثال از استفاده از لغات دور از اخلاق عامه در کارهایش دفاع می‌کند. از نظر او تاریخ علم اخلاق نیست و به همین دلیل همیشه نمی‌تواند خود را مقید به اصول اخلاقی کند. (۴۱۱)

اما خود باستانی هم می‌داند که ریشه بسیاری از انتقادهایی که به او می‌شود در سبک اوست، سبکی که هم متاثر از اقتصاد تاریخ‌نویسی او و هم در هم تنیده با تئوری تاریخ‌نگاری اوست. او درباره سبک متن‌هایش و تاثیری که بر متد تحقیقاتی او گذاشته‌اند می‌نویسد:

“نقص متد تحقیقاتی، خود موجب یک مقدار کم و کسرهایی در نوشته‌های من شده است: در مرحله اول می‌توانم از مقدمات و شروح زاید بر اصل صحبت کنم. هر مطلبی که به ذهنم می‌رسد بلافاصله در متن می‌گنجانم. دیگر کاری ندارم که این آیا مربوط به اصل موضوع هست یا نه؟ البته این کار، گاهی، به تنوع و دلپذیری نوشته کمک می‌کند، ولی به هر حال با اصول علمی سازگار نیست.” (۳۳۰)

باستانی گرچه نشان می‌دهد که به سبک خود و محدودیت‌هایش آگاه است اما در عین حال با اشاره به ضرب المثل “روز بد خوب می‌شه و آدم بد خوب نمی‌شه” و همچنین مثل “خویی که ماما آورده، مرده شو خواهد برد” تغییر دادن این سبک را منتفی می‌داند. (۴۹۵)

او در دفاع از سبک خود هم چنین می‌نویسد:

“سبک من همین است که هست: داستان و شعر و ذوقیات همراه با حوادث تاریخی و متناسب با هم، اگر چه از سبک تاریخ‌نگاری به دور باشد، خود برای خود سبکی ست و من به هر حال از آن دست بردار نیستم، هر چند از جرگه اهل تحقیق دور افتم. به قول کرمانی ها: کلاهم نمدی باشه، سرکوفتم همین باشه.” (۴۹۴)

او در این مقاله که در زمانی نوشته شده که بیست و چهار اثر منتشر کرده (باستانی تا زمان فوت بیش از شصت اثر منتشر می‌کند) می‌نویسد : “این‌ها را که نوشتم، قصدم توصیه‌ای دوستانه به همکاران و شاگردان و محققان آینده بود که “روز به پیش” اند و مایه امید مملکت وگرنه از امثال ما دیگر گذشته است. باستانی پاریزی، همین است که هست، هیچ کارش نمی‌شود کرد.” (۴۹۶)

او در پایان این مقاله به وضوح اعلام می‌کند که پل صراط تاریخ‌نگاری او پذیرش جامعه است. “این بیست و چند کتاب اگر بتواند در جامعه جای پایی برای خود باز کنند، البته کلاه گوشه من به آفتاب می‌رسد.” (۴۹۶)

اهمیت مردم در تاریخ‌نویسی باستانی امری مشهود است. او تاریخ را برای مردم می خواهد. اما تعریف او از مردم روشن نیست. مردم در باستانی معنای توده، خلق یا طبقه خاصی را نمی‌دهد. با تعریف مارکسیستی سازگار نیست، تا حدودی دچار ابهام مفهوم subaltern در تئوری پسااستعماری است اما در مطالعات خود به بررسی فرودستان در تاریخ اصراری ندارد. (برای مثال تاریخ کرمانی که باستانی پاریزی ویرایش می‌کند به وضوح تاریخ حکام است و به جنبش‌های فرودستان بی‌توجه است. البته این یکی از ریشه های انتقاد عبدالحسین صنعتی‌زاده به باستانی پاریزی ست.)

باستانی پاریزی با اشاره به این که ممکن است در آینده با پا گرفتن موتورهای جست و جوی کامیپوتری تحقیقات از اغلاط حافظه به دور شود می‌نویسد: “ اما یک عیب بزرگ هم دارد و آن اینکه مورخ را کم کم تبدیل به یک مجسمه تاریخ نگاری خواهد کرد! یک مجسمه بدون احساس و تاثر و عبرت آموزی و مردم‌دوستی: آن چه که هدف اصلی تاریخ در آن باید باشد. (۳۹۳)

باستانی به عنوان یک تاریخ نویس به تاثیر اثرش در بین خوانندگان و راهگشا شدن اثرش چشم می دوزد (بنگرید به خشنودی او از تاثیری که ویرایش او از تاریخ کرمان در ساخته شدن دانشگاه کرمان داشته). این تاریخ‌نویس سوژه‌های جذاب تاریخی پیدا می‌کند یا سوژه‌ها را جذاب روایت می‌کند. تاریخ نویسی باستانی متکی بر ادبی بودن متن تاریخی ست. این تاریخ نویسی بایستی به لذت خوانده شدن اثر تاریخی توجه ویژه داشته باشد. اقتصاد تاریخ نویسی او در سیاق اقتصادی ست که از عصر قاجار و با پررنگ شدن اقتصاد نشر و عرضه خارج از چارچوب‌های سنتی دربار به وجود آمد و به نوشتن رمان‌های تاریخی و نگارش و انتشار تاریخ‌هایی مثل تاریخ بیداری ایرانیان منجر شد.

فلسفه تاریخ باستانی از سه‌گانه‌ی (شخصیت، زمان و مکان) تشکیل می‌شود که برای تاویل ریشه‌های حوادث تاریخی به کار می‌برد. البته از آن‌جا که این سه گانه با سه‌گانه داستان‌نویسی (شخصیت زمان و مکان) تفاوتی ندارد و باستانی هم برای توضیح نقش هر کدام از این سه گانه‌ها به ذکر مثال‌های تاریخی، و نه نظریه‌پردازی انتزاعی و موشکافانه، رو می‌آورد، محدوده‌ها و ظرفیت‌های تاویل‌های تاریخی فلسفه او مبهم می‌ماند. شاید همین یکی بودن سه گانه تاریخ او با سه گانه داستان و تاکید بر مثال‌‌های مفصل به جای نظریه‌پردازی مفصل است که باستانی را در حد فاصل رمان‌نویس تاریخی و تاریخ‌نویس آکادمیک قرار می‌دهد و باعث می‌شود او از هر دوی آن‌ها تشر بخورد (عجیب نیست که هم آکادمیسین های تاریخ بر باستانی نقدهایی دارند و هم رمان نویس تاریخی مثل عبدالحسین صنعتی. (برای مشاهده نقد صنعتی زاده بر کتاب تاریخ کرمان بنگرید به کتاب روزگاری که گذشت. برای مشاهده پاسخ‌های باستانی مراجعه کنید به مقاله اندیشه های میرزا آقا خان کرمانی)

باستانی در کشاکش شکل‌گیری یا تکوین تاریخ نویسی‌های مکتبی عصر خود (اسلامی ، ناسیونالیستی و مارکسیستی) زیست کرده است. از سویی شکوه تاریخی ایرانیان را، نه مانند بسیاری عمدتا در عصر ساسانی، که در ساخت قنات‌های آب در بیابان‌ها جست و جو می‌کند (بنگرید به کتاب حماسه کویر)، و از سوی دیگر با وجود آن‌که بر دیالکتیک تاریخ صحه می‌گذارد اما از وسوسه پیدا کردن رابطه‌های علیت مستقیم بین حوادث بسیار دور از هم جدا نمی‌افتد (بنگرید به یافتن ارتباط بین جنگل‌های مازندران و استقلال افغانستان (صفحه ۴۲۹، اژدهای هفت سر)).

او به جای قضاوت دیگران علاقه مند به روایت دیگران است. اهل لعن نیست و به شهادت مصاحبه هایی که با او شده از اسماعیل رایین تا احمد کسروی، از رهی معیری تا احمد شاملو، و بسیاری دیگر را با احترام یاد می کند (بنگرید به باستانی پاریزی و هزاران سال انسان). خود را مسلمان و معتقد می‌داند اما به هیچ وجه در جمع کردن اسلام با وصف انقلابی اصراری ندارد. باستانی تجدد یا مبارزه طبقات را به عنوان حوزه اصلی پژوهش تاریخی خود قرار نمی‌دهد. تاریخ شهرنشینی یا شکل گیری مفاهیم مدرن نقطه گذاری های اصلی تاریخ نویسی او نیستند. “مردم” برای او “خلق” نیست. مردم برای او “ملت” هم نیست؛ بیشتر از جنس عقل سلیم یا یک جور وجدان بیدار و یا شبیه مخاطب با حسن نیت برای یک نویسنده است. شاید روش فراخواندن تاریخ  را در او  بتوان ناشی از اتصال او به ریشه های مشروطه دانست:  تلاش برای مشارکت در گفت و گوی عمومی مبتنی بر حدی تکیه بر استدلال به امید میزانی بهبود در اوضاع جهان.

0007

موقت

همیشه از کودکی شروع می‌شود. یا می‌تواند بشود. مثل کنترل نداشتن بر عکسی که از کودکی تو در آلبوم‌ها مانده است. یا بر نظمی که دوست داشتی اتاق مشترک داشته باشد.
بعد همه چیز با تحقیرهای بدنی ادامه می‌یابد. در سرویس مدرسه. در استخر. با فکری که تنها در پشت مدرسه می‌توان به دوستی بر زبان آورد. دوستی که همیشه آخرش دور می‌شود. بعد با پنهان‌کاری دیگران از تو تشدید می‌شود. در هر چیزی که از ما پنهان می‌شود کنترل ما بر سرنوشتمان مسخره می‌شود. گذاشته می شود خودمان با تخیلمان علیه خود بتازیم. و این طور است که تخیل ما در تعریف هولناک‌ترین سناریوهای تحقیر خود ورز می‌یابد.
بعد با ناتوانی ما از تغییر زمان حال ادامه می‌یابد. تنها چیزی که می‌توان عوض کرد ذهن خودت است. بیرون همیشه چیزی ست که شمرده می‌شود. به شمارش می‌افتی. تعداد قدم‌ها برای رسیدن از نقطه‌ای به نقطه‌ای. همیشه اشتباه حدس می‌زنی.
جامعه، ارزش مالی ساعت کارت، توانت برای بر هم زدن عرف‌ها.
در صف هستی. سال‌ها. از دیدن کسی در آن صف هم متنفر می‌شدی. حالا در آن ایستاده‌ای.
همه دوستت دارند.
در شیشه به چهره‌ها نگاه می کنی. شاید در تصویر صورت‌هایی که نمی‌شناسی، محبتی ـ گیرم به اشتباه ـ بر تو افتاده باشد.

d4556c7be9966a729eac15a4f915d393

دیدار یا عیادت

ما به دیدار تو آمده بودیم
اما دیدار تو عیادت بود
عیادت خوش‌آمدگویی‌ات که معنایش را نمی‌دانستیم
عیادت خاطراتی که سال و ماه و جایش را نمی‌شد مطمئن بود
و فرد و حس و حالش را نیز
عیادت دستنوشته‌ای که معلوم نمی‌کرد به نام چه کس خواهی نوشت
یا موقع نوشتن مقصود آن نام چه کس خواهد بود
ما به عیادت تو آمده بودیم گرچه به قصد دیدار
گویی زیر آفتاب لم داده باشیم برای آزمایش پزشکی
ما به عیادت تو آمده‌ایم و وقتی برگردیم به ژن‌های تو فکر می‌کنیم
همانطور که اگر به دیدارت آمده بودیم به حرفهایت فکر می‌کردیم
ما به رفتار دیگران با تو فکر می‌کنیم
همانطور که اگر به دیدارت آمده بودیم به رفتار تو با دیگران فکر می‌کردیم
ما از رابطه دنیا با تو عیادت می‌کنیم
و رابطه تو با دنیا می‌گوید:
ـ راستی شما که هستید؟
من نمیدانم چرا وقتی میبینمتان
خواب‌هایم سفید میشود
آنقدر که اسمشان را دیگر نمی شود خواب گذاشت
William Utermohlen’s self-portraits from 1967-2000

William-Utermohlen-compos-009