تاملی بر انتشار دیوان قایمیات
انتشار دیوان قائمیات (نشر مرکز پژوهشی میراث مکتوب، ۱۳۹۰) زمین لرزهایست که تاریخنویسی شعرِ قرون وسطی ایران به آن نیاز داشت. متنی که اعتبار بسیاری از برداشتهای ما را دربارهی سنت شعر اسماعیلی، و نقاط کانونی این سنت، به هم ریخت. این دیوان که به اعتبار نظر دکتر شفیعی کدکنی در کنار برترینِ ادبیات اسماعیلی، یعنی آثار ناصرخسرو قبادیانی، قرار میگیرد نشان میدهد که چگونه نه فقط یک شعر یا شاعران متعدد، بلکه یک گروه کامل از نویسندگان، یا آن چه که می توانیم آن را یک “گفتمان ادبی” بدانیم میتواند از کل ادبیات یک فرهنگ حذف شده باشد. اگر تا پیش از این گمانهزنیهایی دربارهی از دست رفتن برخی شعرهای مهم تاریخ ایران داشتیم، حالا سندی در دست داریم از امکان حذف کل یک گفتمان شعری؛ گفتمانی با سبقه ای چنان که خود نه فقط زبان شاعرانهی خود را داشته است، که به باز تعریف وظیفهی ادبیات، تاریخ کنونهای شعری و هم چنین نوآوری در آداب، رسوم و اقتصاد شعری خود نیز دست یافته بود.
دیوان قائمیات مجموعه ای از اشعار گردآوری شده در چند دفتر است که نظر قطعی پیرامون شاعر یا شاعران احتمالی آنها وجود ندارد. به زعم شفیعی کدکنی گر چه بسیاری از شعرها را شاعری به نام حسن محمود کاتب سروده است اما این دیوان نه دیوان یک شاعر خاص، که گزیدهییست از شعرهایی که در پی اعلان عصر قیامت در تاریخ اسماعیلیه نزاریه در قلعهی الموت سروده شده است (مقدمه، دیوان قائمیات). این دیوان تنها دیوان شعری ست که از داخل قلعهی الموت در پی آتش زدن کتابخانهاش بعد از حملهی مغول باقی مانده است و خودش نیز به مدت هفتصد سال از دسترس محققین و خوانندگان فارسی خارج بوده است. حالا پس از گذشت هفتصد سال این دیوان توانسته است از دسترس معدود خواص اسماعیلی خارج شود و به دست عموم علاقهمندان به شعر فارسی بیفتد. بی دلیل نیست که شفیعی کدکنی انتشار این کتاب را یک اتفاق فرهنگی توصیف میکند.
مطالعهی این دیوان، برخلاف فرض غالب در مورد آثاری که هنوز به نشر نرسیدهاند، نه مواجهه با اشعاری کم توان بلکه مواجهه با سنتی یک سره برساخته شده و در اوج بلوغ شعریست؛ سنتی که میدانیم تحت تاثیر حملهی مغول محکوم به نابودی شده و با حذف و پنهان شدن متونش، حذف اقتصادش و خطر جانی برای مخاطبانش و در نهایت با تغییر کامل شیوهی زیست و افق خیالهای تاریخی تولیدکنندگانش تبدیل به گفتمانی دیگر شد.
به گمان ما این کتاب بیش از آن که در وضعیت کنونی بتواند پاسخی برای خیل عظیم سوالهای ما دربارهی تاریخ اسماعیلیه در عصر موسوم به قیامت باشد، خود تولید کنندهی پرسشیست برای تاریخ ادبیات ما. مواجه شدن ناگهانی دانش ادبی ما با این متن، متزلزل کنندهی قطعیتهای ادبی ماست. همانطور که این تزلزل کار را به جایی میرساند که شفیعی کدکنی، آگاهیِ دستپاچه شده خود را از این مواجههی جدید تا بدانجا ببرد که معتقد باشد شاید برداشت و شناخت حاکم ما بر شخصیت و شعر سنایی، که در این متن برخلاف تصور حاکم به صراحت یک داعی/ مبلغ اسماعیلی معرفی شده است، مبتنی بر متونی باشد که محکوم شدهایم نداشته باشیم. این برداشتِ غیاب محور از تاریخ ادبی، که قطعیت دانش ما را محصول غیاب برخی متون میداند، همان چیزیست که میتواند با جایگزینی نسبت به برداشت به زعم ما غیرتاریخیِ حضور محور، ما را با ساز و کارهای تازهی تولید دانش دربارهی تاریخ ادبی خود آشنا سازد. یافتن چنین متونی برداشت ما را از مفهوم غیاب برداشتی تاریخیتر میکند، چرا که آن را هم قطعیتر و هم عفریتوارتر میکند.
از این رو به نظر ما پیدا شدن کتاب دیوان قائمیات فروتنی ما را نسبت به امکانات دانش تاریخی از فرهنگ ایران گسترده میسازد. تنها در برداشتی فروتنانه از تاریخ ادبیات است که تصور ما از اهمیت سازوکارهای مدرنی مثل درست خوانی، مذهب آزمایی و تاثیر بازخوانی متون گذشتگان بر آثار نویسندگان پس از خود، به اهمیت سازوکار روزمرهی ذهن انسان در تحریف متون، و تاثیر غلط خوانی دائمی متون گذشتگان، تغییر ثقل مییابد.
در حالی که برداشت حضور محور بر اساس راستیآزماییِ متون گذشته و برساختن متن اصیل در مقابل متون غیراصیل پیش میرود، برداشتِ غیابمحور، با برداشتن مرز بین اصیل و غیر اصیل، مجوز همزیستی روایتهای متعدد شعری را میدهد.
این متن ما را به همپرسی با شفیعی کدکنی میکشاند: آیا هر آنچه که ما از سنایی میدانیم حاصل نوعی از غلط خوانی نیست؟ آیا برداشتی قطعی از شاعری که در تاریخ تطور شعر فارسی برداشتی قطعی از شخصیت و شعر او وجود نداشته است نادیده گرفتن واقعیت حضور تاریخی او نیست؟
بورخس در یکی از داستانهای خود از نقشهای صحبت میکند که آن قدر دقت عملش بالا میرود که اندازهی نقشه به اندازهی کرهی زمین میگردد و لاجرم در حوادث روزگار نقشه از بین رفته و تنها بخشهایی از این نقشه در دست ما باقی مانده است. بدیهی ست در چنین شرایطی آن کس که میپندارد دانشِ نقشهکشیِ ما در تاریخ محدود به بخشهای باقیمانده از این تاریخ است، دارد با پذیرش آن چه که ماند به عنوان آن چه که باید می ماند قلم را جایی محکم میکند تا مانند دستگاه سوزنزنی این ورق باشد که از زیرِ قلم عبور کند.
Giovanni Boccaccio, Des cas des nobles hommes et femmes (French translation by Laurent de Premierfait), Paris ca. 1410