اصلاً فکر نمیکردم روایتی چنین دستاول از مراسم دفن هوارد باسکرویل، میسیونر آمریکایی که فدایی مشروطه شد، در دست باشد، آن هم به قلم دختری شانزدهساله به اسم سارا رایت مکدول. این بریدهای است از کتاب ویرایششده دفتر خاطرات این میسیونر زن که به همت تام ریکز عزیز ویراستاری شده و توسط نشر مزدا منتشر شده است. ترجمهای دمدستی از این روایت را در پایین میگذارم:
**چهارشنبه، ۲۱ آوریل** [آخرین تلاش از سوی محاصرهشدگان برای خروج از تبریز به منظور تأمین آذوقه انجام شد. این نیرو به رهبری آقای دبلیو. دبلیو. مور، باقرخان و آقای باسکرویل، یک جوان آمریکایی، هدایت شد—باسکرویل کشته شد. —ای. جی. بی.]روز بارانی است و خیابانها پر از گلولای. ساعت هشت و نیم به سمت کلیسا حرکت میکنیم. مستقیماً به طبقه بالا در گالری میرویم و روی صندلیها مینشینیم. تابوت روی میزی درست زیر منبر قرار دارد. در منبر، آقای جساپ، آقای پیتمن و دکتر ویلسون نشستهاند. تابوت با تاجهای گل زیبا پوشیده شده است. گلهای زنبق زیبا از سر تابوت به سمت منبر خم شدهاند. آقای ورتیسلا، آقای میلر، آقای نیکولاس و آقای دوتی [کنسولهای بریتانیا، روسیه، فرانسه و آمریکا به ترتیب] در ردیف اول صندلیهای بانوان نشستهاند. فرماندار، جلالالملک، و اعضای انجمن جایگاه افتخار در ردیف وسط را اشغال کردهاند. کلیسا مملو از جمعیت است. آقای مور همراه با مترجمش در صندلیهای دختران مدرسه نشسته، سرش از غم خم شده است. در ردیف وسط زیر ما، هادی علی با دست باندپیچیشده نشسته است، زیرا هنگام شنیدن خبر مرگ آقای باسکرویل، از پلهها سقوط کرده و دستش شکسته است. درهای اتاق دعای کلیسا باز شده و آنجا نیز مملو از ارمنیها و فداییهای گرجی است—که تاجی از گلهای زیبا را برای گذاشتن روی تابوت تقدیم میکنند. در آنجا یک سرباز قفقازی ایستاده و دستش را روی لوله تفنگش گذاشته است. بله، آنها سربازانی از همه ردهها هستند که برای مردی که اینچنین آنها را دوست داشت، عزاداری میکنند.
آقای جساپ مراسم تشییع جنازه را با عبارت «من رستاخیز و زندگی هستم» آغاز میکند. سپس سرود مذهبیای به زبان ترکی توسط پسران مدرسه خوانده میشود. پس از آن، آقای پیتمن کلماتی از انجیل را به ترکی میخواند، از جمله «عشقی بزرگتر.» سپس کل جماعت در حالی که او دعا میکند، بلند میشوند. بعد دکتر ساموئل ویلسون اندکی درباره زندگی شجاعانه سرباز و ایمانی که داشت، خدایی که به او اعتماد کرد و بهشت جایی که او اکنون در آن است، سخن میگوید. سپس دعای پایانی انجام شده و همه بیرون میرویم و به خانه ویلسونها میرویم تا دستهروی به قبرستان را ببینیم.
در آغاز مراسم، گروه موسیقی آمده و دقیقاً مقابل اتاق قدیمی او توقف کرده و موسیقی سوگواری مینوازند. بعد قفقازیها میآیند، سپس یک سید، “شمشیر دو لبه”، که سوار بر اسب سفیدی است. پشت سر او، سربازان خودش در دو ردیف حرکت میکنند، همه با لباس یکسان نگهبانان. اگر فقط همانموقع در کنار او مانده بودند! سپس پسران وفادار مدرسه مسلمان که در طول جنگ با او بودند و جسد او را در حالی که زیر آتش دشمن قرار داشتند، شجاعانه حمل کردند، میآیند. پس از آن خدمهای که در طول ۱۹ روزی که او با آنها بود، به او خدمت کردند. بعد دکتر ویلسون و آقای جساپ میآیند و پشت سر آنها شش پسر مدرسهای تابوت را حمل میکنند. بعدها پسران مدرسه مسلمان نوبت به نوبت تابوت مسیحی را حمل میکنند!! بلافاصله پس از آنها، گرجیها و فداییهای ارمنی، در حالی که سرودی را میخوانند، میآیند. لاراس رهبری میکند و دکتر جی. ام.-پی. نیز حضور دارند. سپس جمعیتی از ۲ یا ۳ هزار نفر، همه برای او عزادار هستند…
