بایگانی برچسب: مهرناز منصوری

زوال نقشه ذهنی از شهر کرمان

کوین لینچ در کتاب “تصویر یک شهر” بر اساس پنج سال مطالعه سه شهر بوستون، لس انجلس و جرسی بدین نتیجه می رسد که افراد نقشه های ذهنی خود را از یک شهر براساس پنج عنصر آن شهر می سازند. این پنج فاکتور در تئوری او،‌ راه ها (paths)، لبه ها (edges)، محله ها، گره های شهر (nodes)، و لندمارک ها یا علائم زمینی هستند.
به نظر می رسد که حتی اگر فکر کنیم که کرمان غیر از راه ها، هنوز محله و گره های شهری دارد اما دو عنصر اساسی دیگر این شهر در طی یک صد سال اخیر رو به زوال رفته است. کرمان دیگر مثل قدیم دروازه ای ندارد که محدوده های شهری را مشخص کند و از سوی دیگر هر روز شاهد زوال اصلی ترین لندمارک خود، قلعه دختر، است.
عکس هایی که در زیر می بینید تصویرهایی از این زوال است. قلعه دختر، بنایی خشتی گلی که پیشینه آن به عصر ساسانیان برمی گردد و به احتمال فراوان بر روی یک آتشکده بنا شده است،‌ دیرین ترین اثر تاریخی شهر کرمان است. اثری که هر روز از خیابان های متعددی در شرق شهر دیده می شود.
بعد از نابودی ارگ بم ناخودآگاه بسیاری از کرمانی ها با یک ایده پر شد: “هر چه خشتی و گلی ست محکوم به نابودی ست”. امروز شاید به دلیل همین ایده است که مصرانه دست روی دست گذاشته، ناپایداری این آخرین بنای ساسانی در شهر کرمان را نظاره می کند،‌ غافل از این که با از بین رفتن آن، نه تنها تاریخ ساسانی خود را از دست داده که قدرت خود را بر تصویرسازی از شهر از دست خواهد داد.
عکس ها از من و ایده

_DSC0778 _DSC0801 _DSC0834 _DSC0846

ّّّIn case of nothing

وقتی از سرزمین شنی بیرون می آیی، آیا شن تو را به یاد خواهد داشت؟
in case of nothing روایت هایی از دو نفر است که یکی (لوون هفتوان) بسیار چاق است و دیگری بسیار آزار دهنده (سینا گیلانی). یکی صحنه را با نفس هایش می گیرد، دیگری با وراجی هایش. یکی داستانی برای روایت دارد که آغاز و پایان دارد ولی میانه ندارد و دیگری داستانی برای روایت دارد که میانه دارد ولی آغاز و پایان ندارد. یکی در داستان گویی می خواهد سر اصل مطلب یا همان راز خود برود، اما راز او چند سطر هم طول نخواهد کشید، دیگری در داستان گویی تمام تلاشش آن است که از رازش فرار کند چرا که می داند روایت یک کیف است که همه می خواهند بدانند توی آن چیست. وقتی بدانند همه چیز تمام می شود.
***
این تئاتر تلاشی ست برای بازخوانی میراث تئاتر ابزورد (خاصه سه اثر بکت: در انتظار گودو، آخرین نوار کراپ، و آخر بازی) برای پیوند دادن آن با مفهوم مهاجرت/تبعید. اگر چه باز هم شخصیت ها معنایی نمی سازند،‌ اما این بار آن چه در انتظارش هستند نه گودویی ست که باید بیاید، بلکه داستانی ست که باید زندگی فرد را یکپارچه کند. آن چه معنا را باخته است تنها این نیست که به دلایلی که نمی دانیم می خواهیم به سرزمینی برگردیم که پدرانمان از آن گریخته اند، یا این نیست که به دلایلی که نمی دانیم گذشته را در شن با خودمان حمل می کنیم. آن چه معنا را بازانده گسستی ست محصول مهاجرت/تبعید که برای پر کردنش مصالح کافی نداریم.
in case of nothing روایتی ست دو زبانه از شخصیت هایی که آن چه آن ها را به هم وصل می کند عادت جست و جوی لغات زبان انگلیسی در لغت نامه است و آن چه آن ها را لو می دهد مراجعه ایست به زبان مادری در لحظه های هیستری. تسکین هیستری به زبان مادری ست. در هیستریک ترین لحظات است که فریادی تحکم آمیز ما را یکپارچه می کند.
عکس: لوون هفتوان در صحنه ای تئاتر In case of nothing
عکاس: مهرناز منصوری

702223982_29945

روزگاری که گذشت

غیابِ معنی دار

مهدی گنجوی

 

این کتاب به نسبت کتاب‌هایی که در سنتشان نوشته شده است، یعنی سنت زندگی نامه‌نویسی عصر مشروطه، کمی دیرتر (سال ۱۳۴۶) نوشته و منتشر شده است. در واقع انتشار این کتاب درعصری رخ می‌دهد که مدرنیزم ادبی بر مشروطه‌نویسی ادبی تسلط یافته است. اما اگر مدرنیزم ادبی با نویسندگانی چون صادق هدایت و محمد علی جمال‌زاده خود را، عمدتا، وام‌دار نویسندگان اروپایی می‌دید، فهم جدید نویسندۀ این کتاب ماحصل نوعی از عقلانیتِ مردم‌گرا بود که ریشه‌های ادبی‌اش را به نوجویی‌های کسانی چون میرزا آقاخان کرمانی مربوط می‌دانست:

پرسید از اشعار شعرا کدام را بیشتر در حفظ داری گفتم: هیچکدام را. زیرا با شعر سر و کار ندارم. پرسید: مگر نمی‌دانی پایه ادبیات فارسی روی شعر و شاعری گذارده شده؟ گفتم: این عقیدۀ شماست، ولی بنده معتقدم مقصود و مطالب اصلی هنگام نوشتن فدای قافیه و ترکیبات شعری می‌شود.

گفت: پس سعدی که در هر بیت او به بهترین وجهی مقصود نهفته است مطالب را فدای قافیه و ترکیبات کرده؟ گفتم: او و امثال او عده قلیلی هستند. اما اگر بنا باشد همه مردم مقصود و مطالب را در شعر بگنجانند، گذشته از آن که مدت‌ها اوقاتشان تلف و صرف قافیه پیدا کردن می‌شود، همه هم خوب نمی‌توانند شعر بگویند. مگر هر کس هر چه می‌داند مثل آن که سخن می‌گوید بنویسد چه ضرر دارد؟ قدری سکوت کرد. گفت: این سلیقه کجی ست که تو داری. گفتم معلوم می‌شود پیغمبران و کسانی‌که کتب آسمانی را آورده‌اند سلیقه کج داشته‌اند. پس چرا آنان آیات آسمانی و مطالب خود را به شعر نسروده‌اند. (ص 113)

 

فرم چند ژانری که این اثر خودزندگی نامه‌ای اتخاذ کرده است را می‌توان محصول تعلق نویسنده به سنت پاورقی‌نویسی نیز دید. نویسنده در طول این رمان بزرگ می‌شود، خاطرات خود و ازدواج‌هایش را می‌گوید، از حضورش در برخی حوادث سیاسی یاد می‌کند، چند ادای احترام می‌کند، دربارۀ خودِ نوشتن و تاریخچۀ کتاب‌های دیگرش می‌نویسد، از چند شایعه دربارۀ خودش صحبت کرده، تلاش می‌کند جواب محکمه‌پسند بدهد، و در نهایت کتاب را می‌دهد کسی رویش نقد بنویسد. و آن نقد را نیز چاپ می‌کند!

برخی غیاب‌ها از بسیاری حضورها پر معنی‌ترند. فیگور ادبی‌ای مثل عبدالحسین صنعتی‌زاده (۱۲۷۴-۱۳۵۲) باید از تاریخ ادبیات ایران “غایب” می‌شد. او “مناسب” حضور در این تاریخ نبود چرا که گفتمان‌هایی که قدرت دارند تا حضور در تاریخ ادبی را مهر بزنند، یعنی دو گفتمان چپ‌گرایانه و گفتمان اسلام‌گرایانه، هر دو او را مهرۀ نامناسب ارزیابی می‌کردند. گفتمان چپ‌گرایانۀِ وقت نمی‌توانست او را، ‌که در زندگی واقعی یک تاجر مروارید، و در رمان‌های تاریخی‌اش یک بورژوای ترقی‌خواه (بنگرید نوشتۀ برتلس در مورد رمان دام گستران) بود تحمل کند و گفتمان اسلام‌گرایانه وقت، و حتی امروز، نمی‌توانست احترام و ستایش او از خاندان دولت‌آبادی و نزدیکی به ارباب بابی‌گری را تاب بیاورد (بنگرید به تاریخ مکتوم نوشتۀ سید مقداد نبوی رضوی).

در کنار این موارد بگذارید نویسنده‌ای را که حداقل در سه ژانر در تاریخ ادبیات ایران سهیم است: از پیشگامان رمان تاریخی ست. به زعم بسیاری اولین رمان علمی تخیلی تاریخ ایران را نوشته است. (“رستم در قرن بیست و دوم”، نوشته شده به سال ۱۳۱۳ و هم چنین در نظر بگیرید کتاب “عالم ابدی” را) و پیشگام رمان آرمان شهری ست (“مجمع دیوانگان”). مضاف بر این‌ها صنعتی‌زاده به عنوان یکی از آخرین حلقه‌های واسط ادبیات مشروطه و مدرنیزم ادبی در ایران است که توانست با بازخوانی خلاق میراث ادبیات مشروطه (به خصوص آثار میرزا آقاخان و حاجی بابای اصفهانی) به آفرینش متن “چند ژانری” چون “روزگاری که گذشت” برسد. او به ژانر اهمیت می‌داد که خود دلیل دیگری ست برای حذف او از تاریخ ادبی عمدتا ضد ژانر ما. این است که نویسنده‌ای که در طول حیاتش حداقل مورد بررسی پنج شرق پژوه غیر ایرانی (برتلس، نیکیتین،چاییکین، ماخالسکی و یان ریبکا) قرار گرفت حالا جز یکی دو فقره کتاب‌های کم اهمیت ترش بقیه آثارش نایاب‌اند.

او مهرۀ آن چنان غایبی بود که حتی استراتژی‌های بازیابی فیگورهای ادبی در دهه هفتاد و هشتاد (که به بازیابی و بازخوانی هوشنگ ایرانی، عباس نعلبندیان، ابراهیم گلستان، بیژن الهی و مانند آن منجر شد) به سودش رقم نخوردند. در میان غایبان از کنون (canon) ادبی ایران، فیگوری مثل صنعتی‌زاده غایبی ست که با اهمیت یافتن ژانر در ادبیات داستانی ناگهان بر کشیده می‌شود.

 

 

The Stone Garden, باغ سنگی

The Stone Garden
Camera: Mehrnaz Mansouri
Review by Mehdi Ganjavi and Shahab Shafe
Amidst the arid land of Sirjan, a historic city at south of Iran, a surrealistic oasis known as Stone Garden ( baqi-sangi) catches the eyes of every visitor. It is the life-long project of a rural man, called Darvish Khan (1917-2007). Myriad unanswered rumors, attributed to the cause of the creation of such tree-metal-stone garden, are prompted by the silent curse of the old man. One story says the rockery was built in a response to a governmental oppression which resulted to the demise of Darvish Khan’s garden. According to another, an eccentric reverie, in which a stone descended from the sky and fall in front of him in the desert inspired him to do so. The garden was a “pista de ballo” for the enigmatic man where he used to dance with some semi-ritual spontaneous moves.

The evaluation of this artifact has been controversial. Some critics describe it as a personal obsession with stones which bears no artistic value, and some see it as one of the most avant-garde pieces of environmental art. Parviz Kimiavi, Iranian modern filmmaker, dramatized a movie based on this garden in 1976 in which Darvish Khan himself played.

After the death of the creator, his masterpiece became the eternal haven for his body (check the black gravestone in front of the trees). It seems to me that all the trees, and the garden as a whole, are praying to his absent dancing body.