چه صدای زنانهی قدرتمندی پشت این شعر نشسته. چه عشقی به مشروطه. شعر از زینتالملک اعتضادیست و احتمالا حوالی دهه هزارودویستوهشتاد یا نود سروده شده. غمانگیز انکه این یار مشروطهخواهِ شاعر در بیست سالگی او در برابر چشمهایش تیرباران میشود و زینت تا اخر عمر کوتاهش، چهلسالگی، در سوگ او مینشیند. (عکس و شعر از کتاب گلهای من، ملکه اعتضادی).
——
یار مشروطهطلب
یارِ مشروطه طلب، دلبرِ قانون دانم
مستبد است به قتل من و من حیرانم
هیچ مشروطه ندیدم به چنین استبداد
بختِ بد بین که چها میرسد از دورانم؟!
گوئیا، ظنِ بدی برده به من کز سرِ خشم
سرگران گشته و کرد است چنین پژمانم
ذمهی خویش بری سازم و سوگند خورم
خویشتن را دگر از تهمت او برهانم
صنما، ماها، سوگند بدارالشوری
که سزد کحل بصر؛ خاک بهارستانم
به وکیلانِ گرامی، که در آنجا جمعند
پیِ تعمیرِ مبارکوطنِ ویرانم
به تقیزاده که یک گفته او خوبتر است
زهمه دفتر خاقانی و از خاقانم
بههمه انجمنان، ویژه بدان مرکزیش
که چو پرگار در آن دایره سرگردانم
به سیاسی و به قانونِ اساسی قسم است
که به جان طالبِ مشروطهگیِ ایرانم.