تو آن که از بیرون می آید را
از آن که از درون می آید
تشخیص نمی دهی
شیاطین سبدی کودک برایت آورده اند
و وردت را بر شمع می خوانند
جغدها سرپوش هایشان را بالا می کشند
و زنی از میانشان
در لباسی آشنا دست به سویت دراز کرده
از آسمان برایت استخوان آورده اند
تو دست بر زانو فشرده ای
و می دانی اولین حرکتت
افتادن است.
—-
ملهم از نقاشی های گویا