« در هیچ شهری در پرشیا، به اندازهای دوست و آشنا از هر درجهای از اجتماع و هر طیفی از تقوا و بیتقوایی ندیدم که در کرمان دیدم». این جملاتی ست که ادوارد براون در آغاز فصل شانزدهم کتاب خود «یک سال در میان ایرانیان» که عنوانش «جامعه کرمان» است مینویسد. براون که برای دوازده ماه در طول سالهای ۱۸۸۷ و ۱۸۸۸ به ایران سفر کرده بود در پنجم ماه ژوئن ۱۸۸۸ مصادف با ۱۶ خرداد ۱۲۶۷ در کرمان ساکن میشود و قبل از غروب ۲۳ اوت مصادف با ۲ شهریور پس از قریب سه ماه از این شهر به جهت بازگشت به کمبریج برای ادامه تصدی به شغل تدریس زبان فارسی خارج میشود. بنا به روایت براون، که آن روزها بیست و شش ساله بوده است، در مدت این اقامت «کل افق ذهنی» او با فضای عرفان و تریاکی که او را احاطه کرده بوده است تغییر میکند، طوری که در اواخر این اقامت «تقریبا دیگر به انگلیسی فکر نمیکردم» و «هیچ چیز به چشمم به خوبی ادامه دادن هستی نظرپردازانه رویاگونی» که در آن دوره طی میکرد و تریاک تسکینش و درویشها دوستانش بودند نبود. براون جوان در بدو ورودش به کرمان در باغی مستقر میشود که برخلاف سایر اقامتگاههای پیشینش در ایران دری گشاده داشته و در نتیجه برای اولین بار پس از ورودش به ایران «بدون مانع» به تعقیب هدف اصلیاش که آشنا شدن با «دستجات گوناگون ایرانی» حتی «عجیب و مخالف اصول اخلاقی» بود دست مییابد. او در این دوره سه ماهه در کرمان با بلوچها، هندوها، زرتشتیها، شیعهها، سنیها، شیخیها، صوفیها، بهاییها، ازلیها، درویشها و قلندرهایی که «هیچ عقیده دینی» را پیروی نمیکردند نشست و برخاست میکند. در اینجا اما آنچه میخواهم بر آن تاکید کنم مواجهه براون با شخصیتی ست به نام شیخ ابراهیم که از ۲۲ ژوئن تا روزی که براون کرمان را ترک میکند «همدم دائم» براون بوده است، کسی که به روایت براون، براون را «بیش از یک بار با مکالمات کفرآمیز و مستیاش» «منزجر» میکند، با این حال «دست از سر» براون بر نمیدارد و هربار چنان نمایشی از «شرمساری از رفتارش» نشان میدهد که براون «رفتار نامناسب» او را فراموش میکند. براون البته اقرار دارد که معاشرت با شیخ ابراهیم تا وقتی که مست نبود و یا نیمه مست بود ارزش داشت چرا که شیخ ابراهیم در ایران و ترکیه و مصر بسیار سفر کرده بود، چیزهای عجیب و افراد عجیبتر بسیار دیده بود، و با هر طبقه و فرقهای چرخیده بود. بنا به نوشته براون: «او در واقع خارقالعادهترین آدمی بود که من دیدم و ترکیبی از خصوصیات که جز در ایرانیها غیرممکن بود» نشان میداد. براون شیخ ابراهیم را «آنارشیست، بیاعتقاد به اصول اخلاقی، و تا اعماق آزاد از دین» توصیف میکند، کسی که عمیقترین تحقیر را برای هر فرمان دین اسلام قائل بود، لاف میزد که اولین بار گوشت خوک را پیش یک مسافر اروپایی در مصر خورده است و در بین زیادهرویهایش در مصرف حشیش و مشروب یک دوبیتی از مثنوی میخوانده: «ننگ بنگ و خمر بر خود مینهی/ تا دمی از خویشتن تو وررهی». بنا به روایت براون شیخ ابراهیم هم صبح ازل را دیده بود و هم عبدالبها را، ولی نه به دستورات و مناهی قرآن و نه کتاب اقدس گوش نمیداد. بنا به نظر براون، شیخ «یک آزاداندیش بود، آزادزیست، یک درویش یا قلندر فارغ از اصول اخلاقی، یک ترکیب بین عمرخیام و عراقی که تنها ذرهای از استعداد و فرهنگ آن دو را داشت، ولی ده برابر آن دو بیتوجهی به عقاید ارتدوکس و قواعد اخلاقی مرسوم را». براون که این خصوصیات را بد و گاه «منزجرکننده» میپنداشت، اما ادامه میدهد شیخ ابراهیم ولی اصیل، با قدرت نظاره و قیاس، طناز و هوشمند بود.
شیخ ابراهیم در عین حال کسی ست که روحیه غیرتساهلی و تعصب دینی ادوارد بروان را لو میدهد. تا ما متوجه شویم هممحفلیهای شیخ ابراهیم در کرمان، مثل یک تاجر رفسنجانی در سال ۱۸۸۸ در محیط کرمان بیش از ادوارد براون، استاد دانشگاه کمبریج، قدرت تحمل آزاداندیشی و کفرگوییهای شیخ ابراهیم را داشتهاند. و این در شبی مشخص میشود که ادوارد براون برای اولین بار در زندگیاش تریاک میکشد. ۲۴ ژوئن ۱۸۸۸ مصادف با ۳ مرداد ۱۲۶۷ است، روزی که براون آن را «به یادماندنیترین روز» زندگیاش میداند. عصر آن روز چهار ساعت پیش از غروب به دیدن فردی به نام شیخ قمی رفته و مدتی را به دیدن انتری که حیوان خانگی او بوده سپری کرده است. ناگهان دردی در چشم حس میکند. شیخ قمی کمی آب یخ برایش میآورد. افاقه نمیکند. براون به باغ اقامتگاهش برمیگردد. بعد از غروب درد چشم بیشتر میشود. به پیشنهاد اوستا اکبر، که نخودخشککن است، سفیده تخممرغ روی چشم میگذارند و با برگ آن را میبندند. درد چشم در عرض چند دقیقه بارها بیشتر میشود. اوستا اکبر چنین تجویز میکند که پس درد از سردی نیست، بلکه از گرمیست. و دوای درد گرم تریاک سرد است. براون که همیشه علاقه خاصی به فهمیدن تاثیر مواد مخدر بر ذهن داشته و قبلا هم در دوره دانشآموزی در بیمارستان سنت بارتلوموف ماریجوانا کشیده است جذب این ایده میشود. بساط جور و آورده میشود. خنیاگر شعری از قرةالعین میخواند. در بین شعرخوانی و با اوج گرفتن نئشگی و مستی نظرپردازی هستیشناختی بالا میگیرد. شیخ ابراهیم میگوید که «خدا وجودی واقعی، دیدنی، محسوس و مشخص است». ادوارد براون ناگهان برافروخته میشود: «حاشا که چنین باشد….متعالی خداست»! خنیاگر هم به میان صحبت میآید و در تایید شیخ ابراهیم و نقد براون میگوید: «هر ایده و فکری که درباره خدا داری، شکها و حیرتهایت، مخلوق تو هستند و تو خالق آنها هستی، و در نتیجه تو ورای آنها هستی… تو امروز تجلی مسیح هستی، تو حلول روح مقدس هستی، این را نمیفهمی، تو خدا هستی!» این را که میگوید براون برافروختهتر میشود: «به این شکل بیتقوا سخن مگو و بدان که من خودم را کمترین بنده خدا و بیارزشترین بین کسانی میدانم که عیسی مسیح را سرمشق خود قرار دادهاند». این روال سخن بعد از نیمه شب نیز ادامه مییابد و شیخ ابراهیم به بیان براون «چنان کفرآمیز و منزجر کننده» سخن میگوید که براون مترصد فرصتی میشود که بلند شده، از سر خشم از آن مجلس خارج شود. وقتی براون از گوشرس شیخ ابراهیم دور میشود به یکی از هممحفلیهای آن شب و هممذهبیهای شیخ ابراهیم که تاجری از رفسنجان بوده میآشوبد و از او گله میکند که چطور ممکن است شیخ ابراهیم احکام مذهبی که شما آن را مقدس میپندارید رعایت نمیکند؟ تاجر رفسنجانی اما گرچه منتقد تفسیر شیخ ابراهیم از مذهب است به براون میگویند که بر او خورده نگیرد که «شناخت حقیقت کار دشواری ست». براون اما اصرار میکند تخطی «رفتاری» شیخ ابراهیم از قواعد مذهب مقدس غیرقابل قبول است. به تاجر رفسنجانی حکایت دو پسر را میگوید که پدرشان از کاری منع کرده بود و یکی گرچه نگفت اما کرد و دیگری گرچه گفت اما نکرد. تاجر رفسنجانی براون را باز به آرامش دعوت میکند و میگوید در هر حال هر دو پسر آن پدر بودند و چنین ادامه میدهد: «دانش شبیه یک تلسکوپ است که با آن سرزمین موعود دور از دست را میبینیم. ممکن است خودمان در گل ایستاده باشیم، سرد شده با برف و یخ یا خیس شده با باران، ولی با این تلسکوپ میتوانیم باغچههای سبز و پرتقالهای سرزمین موعود را ببینم و به درستی توصیف کنیم». تاجر بر مبنای این گفته تساهل با شیخ را ترویج میکند چرا که به نظرش شیخ ابراهیم گرچه ممکن است مواقعی در گل گناه باشد هنوز هم از دانش برخوردار است. براون اما قبول نمیکند، چرا که به نظر او «سرزمین موعود چشماندازی ست که هیچ ثمری ندارد مگر شروع به رسیدن به آن بکنیم. اگر کسی، ولو نمیبیندش یا نداند کجاست، ولی با ایمان دنبال کسی برود که او را راهنمایی میکند» بهتر است از کسی که دانشی دارد ولی قواعد مذهبی را رعایت نمیکند. تعصب مذهبی براون البته آن شب بیش از این جریحهدار شده که با حرفهای تاجر رفسنجانی آرام بگیرد. او آنقدر پریشان میماند که باعث میشود میزبانانش نیز پریشان شوند و به خاطر رفتار شیخ ابراهیم «شرمنده» گردند، تا آنجا که همان شب قصد رفتن به خانه میکنند.
فردا عصر، وقتی استاد دانشگاه کمبریج از خواب بیدار میشود به اداره پست کرمان میرود و لابهلای صحبت از رییس پست به پرسوجو درباره مذهب واقعی کسانی که دیروز دیده است میپردازد.