بایگانی برچسب: درویش خان

درویش خان و تناولی: ناتوانی یک “عامی” از تفسیر و امتناع یک “نابغه” از تفسیر

تفاوت‌های متعددی بین دو فیگور عمده مجسمه‌سازی مدرن ایران، پرویز تناولی و درویش خان، وجود دارد. یکی به اقتصاد هنر مدرن متصل شد و دیگری نه. یکی تا حد زیادی از سیستم پتروناژ دربار شاه بهره برد و دیگری نه. در برخورد با مجسمه‌هایی که در طول زندگی‌شان تولید کردند اما هر دو مخاطب خود را در تفسیر تنها می‌گذارند. با این حال همان زمان که این تنها بودن مخاطب در امر تفسیر در مورد درویش خان در عین کوشش او برای توضیح رخ می‌دهد در مورد پرویز تناولی او به عدم مداخله هنرمند در امر تفسیر اثر هنری پایبند است: اما آیا تئوری عدم مداخله او به لوازم و ضروریات دیسکورس مرگ مولف پایبند است؟ یا با پایبندی دلبخواهی به برخی از این لوازم و ضروریات بیشتر به شمایل یک استراتژی در همراهی با بازار هنر تبدیل شده است؟ چرا کنار رفتن فیگور مولف که قرار بود امری انقلابی باشد، در صورت‌بندی که امروزه در سخنان بسیاری از جمله تناولی می‌یابد، به هیچ‌وجه انقلابی نیست و در عمده موارد هم‌سو با علاقه بازار است؟
بگذارید به دو مقاله اصلی که تاریخی بودن مولف و امکان زوال آن را پررنگ کردند برگردیم:
بارت در مقاله خود “مرگ مولف” (که در ۱۹۶۷ نوشت) می‌نویسد: “نوشتن آن فضای خنثی، خنثی و مبهمی ست که سوژه در آن می‌لغزد، فضایی منفی که هویت در آن به طور کامل گم می‌شود، و پیش از هر هویت دیگر، هویت خود بدنی که می‌نویسد. “ بنا به نظر او: “دادن مولف به یک متن، تحمیل یک محدودیت است به آن، آن را با یک مدلول نهایی می انبارد، نوشتن را می‌بندد.”
بارت بر این باور است که مولف یک پدیده از نظر تاریخی متاخر است، و بر آن است که پیش از رشد کاپیتالیزم که منجر به ظهور مولف Autor گردید، ما با اجرا کننده performer مواجه بودیم و بعد از مرگ مولف نیز آن چه جای مولف را خواهد گرفت حکاک scriptor است. حکاک در واقع نوعی تقلیدگر است و بارت با استفاده از این نام قصد دارد که هاله نبوغ را به طور کامل از سر مولف و خلق هنری بیرون بیندازد. حکاک برخلاف مولف نه پیش از متن که هم‌زمان با متن به دنیا می‌آید. بنا به نظر بارت، حکاک که متعاقب مولف می‌آید، نه دیگر فردی حامل احساسات، طنزها، علائق وغیره، بلکه حامل یک دیکشنری عظیم است که از آن نوشته‌ای را بر می‌دارد که مانعی نمی‌پذیرد: زندگی هرگز چیزی بیش از تقلید کتاب نیست، و خود کتاب تنها یک رشته از علایم است، تقلیدی که گم شده است، برای همیشه به تعویق افتاده است.
از نظر بارت این حرکت از مولف به حکاک قدمی “انقلابی” ست، چرا که از اهدای معنای ثابت ممانعت می‌کند، و “در نهایت خدا و فرضیات همراه با او، {یعنی} منطق، علم و قانون را رد می‌کند.
از همین روست که برای بارت زوال ”مولف” با زوال “منتقد” همراه است و به جای آن این “خواننده” reader است که اهمیت می‌یابد: وحدت یک متن نه در مبدا آن که در مقصد آن قرار دارد. یک متن از نوشتن‌های چندگانه، برخاسته از فرهنگ‌های متعدد، و وارد شده در روابط متقابل دیالوگ، پارودی، مبارزه شکل می‌گیرد، منتها جایی که این چندگانگی متمرکز می‌شود خواننده است، و نه مولف.

مفهوم مولف نه فقط برای بارت پدیده‌ای متاخر و محصول رشد کاپیتالیزم است، که فوکو نیز در مقاله خود “مولف کیست” (۱۹۶۹) از نظر تاریخی آن را محصول قرن ۱۸ و جامعه صنعتی و بورژوایی و مالکیت خصوصی می‌بیند. در نتیجه از نظر فوکو نیز دلیلی وجود ندارد که کنش مولف در فرم، پیچیدگی و حتی در هستی خود ثابت بماند. و این نقش می‌تواند با تغییر جامعه ناپدید شود. البته به نظر برای فوکو این به معنای پایان یک مجموعه پرسش و آغاز مجموعه پرسش‌های تازه‌ای از متن است: روش هستی این گفتمان چیست؟ کجا به کار گرفته شده است، چگونه منتشر شده است؟ و چه کسی می‌تواند آن را به نام خود بزند؟
در نتیجه مشخص است که در هر دوی این تعابیر مساله کم رنگ شدن مولف در راستای کوشش برای حرکت علیه مالکیت خصوصی و نوعی کنش ضد کاپیتالیستی ست. تلاشی که در مورد بارت به هدف پررنگ کردن نقش خواننده و در مورد فوکو به هدف بررسی تاریخی زایش گفتمان‌ها به جای انتساب حقیقت به گفتمان معاصر صورت گرفته است.
البته در دنیای واقعی هنر، در قریب چهار دهه که از این دو مقاله می گذرد نه تنها جایگاه مالکیت خصوصی کم رنگ نشده است که نقش بازار در تعریف هنر به مراتب پررنگ‌تر گردیده است. با این تفاوت که تئوری مرگ مولف نیز (که آن طور که در بالا اشاره کردم) قرار بود تئوری “انقلابی” در راستای تغییر نظم موجود باشد به راحتی در چارچوب بازار هنری جدید نیز پذیرفته شد، به طوری که امروز اکثر هنرمندان در عین حفظ جایگاه خود به عنوان مالک و نیز بهره بردن از دیسکورس نبوغ، نگران از کاهش مخاطبان احتمالی خود در تفسیر اثر خود مداخله نمی‌کنند.
در مورد تناولی این کوشش برای عدم تفسیر خاصه در مورد سری هیچ‌های مادی او واضح است. اگر چه تناولی به صراحت از وضعیت خود به عنوان مولف بهره می‌برد تا ساختن دو اثر خود به نام ”پرسپولیس” را در آسیب این بنا در ایران معاصر ارزیابی کند، اما هم او وقتی که به هیچ ها می‌رسد در مقابل آن‌ها که مثل کامران دیبا این اثر را به معنای خدا نیست می‌بینند و آن‌ها که این هیچ را هیچ صوفیانه می‌بینند سکوت می‌کند. به عبارت ساده‌تر تناولی، مانند بسیاری هنرمندان دیگر، از مولف نبوغ و مالکیت آن را برای خودش نگه می‌دارد و در حرکتی که همراه با بازار هنر جهانی ست مداخله در تفسیر هنری را کنار می‌گذارد.

parviz-tanavoli2 13911129101923754_photol

درویش خان، مکرمه قنبری و ایده ‌هایی درباره محلی بودن هنر مدرن

پدیده‌هایی مثل درویش خان و مکرمه قنبری، یکی کر و لالی که یکی از رادیکال‌ترین آثار هنر محیطی قرن بیستم ایران و جهان را آفرید، و دیگری زن خودأموخته روستایی که فاصله زندگی و خلق هنری را در نقاشی‌های بدوی خود برداشت امکانات ما را برای بازاندیشی درباره برخی از فرضیات در زمینه امر مدرن به طور کلی و مدرنیزم هنری به طور خاص می‌گشاید. این دو مثال می‌توانند شاهدانی باشند که هنر “مدرن” از غرب به شرق آورده یا آموخته نشده است. هنر مدرن محصول زیست در دنیای مدرن است و در دل گسترده شدن روابط اجتماعی این دنیا به تدریج در افراد، حوزه‌ها و با زیبایی شناسی‌هایی که شاید پیش از این هنر دانسته نمی‌شدند رشد می‌یابد. ممکن است برخی از هنرمندان در تاریخ یک کشور، ولو برخی از پیشروان، در اجراهای هنری خود به گرته‌برداری از هنرمندان کشورهای غربی بپردازند یا پرداخته باشند اما این به معنای آن نیست که اساس‌های فلسفی که هنر مدرن،‌ و گستره آن را می‌سازند وارداتی هستند. برای رسیدن به شکوه هنر مدرن و یا پسامدرن لازم نیست سواد رسمی داشته باشیم، یا اصلا در شهر ساکن باشیم.
مفاهیمی مثل سکولاریزم، انواع اندیشه‌های اشتراکی، فردیت، عقلانیت، قانون، عدالت، آزادی همه مفاهیمی هستند که در بستر تاریخ تجدد ایران و سایر تاریخ‌های بومی نضج گرفته‌اند. البته در بسیاری از دیسیپلین‌ها به سرعت توسط ترمینولوژی‌های ایدئولوژیکی چون مدرن/سنتی و غربی/شرقی نگریسته‌ شدند و لذا تاریخ آن‌ها پیش از روایت چارچوب‌بندی شده است.
شاعر ایرانی در شکستن وزن لزوما نیازی به نگاه به شعر فرانسوی نداشت. اصول فلسفه هنری که در جست‌و‌جوی آزادی در لحن، دکلماسیون، ریتم و چیدمان فکر بود خواه ناخواه به شکستن وزن منجر می‌شد. نقاش ایرانی هم در یافتن ریاضیات پرسپکتیو نیاز به تقلید از شیوه اروپایی نداشت. پرسپکتیو محصول اهمیت یافتن امر جزیی پا می‌گرفت.
همین مساله را می‌توان درباره ایده‌های هنری یا شعری نیز گفت. درست است که بسیاری از ایده‌های شعری برای اولین بار در تاریخ شعر فرانسه یا امریکا اجرا شده است، اما این بدان معنا نیست که شعر کشورهایی غیر این دو همان ایده‌های فرمی را بی‌توجه به این تواریخ بر‌ نمی‌ساخت. در نتیجه این استدلال اشتباهی ست که هر کاربست ایده‌هایی که پیش از این در تاریخ هنر اجرا شده کاربستی پیش پا افتاده و تقلبی است. باید از دوگانه اصل/اقتباس پرهیز کرد چرا که این دوگانه حقیقت را به تقدم تاریخی می‌بیند. باید دانست که تمجید و تحسین تاریخ ایده‌ها در نهایت افراد را یا در دام اروپامحوری و یا در دام کوشش بی‌پایان برای یافتن این یا آن ایده در این یا آن‌جای تاریخ‌های بومی می‌کشاند.
افرادی مثل درویش خان و مکرمه قنبری به ما یاداوری می‌کنند که در بند روایت‌های رسمی نباشیم. بدانیم ایده های هنری، ولو اگر با ترجمه یا اقتباس وارد شده‌اند، به طور عادی محصول زیست در دنیای امروز نیز تولید می‌شدند. مساله تقدم یا تاخر نیست. هنر محل ثبت جایزه گینس اولین، بزرگ ترین، و …. نیست. هنر تداوم طبیعی زندگی، محدودیت‌ها و لرزش‌هایش، است و باید باشد.

mokarrameh-ghanbari3karnaval000-2

The Stone Garden, باغ سنگی

The Stone Garden
Camera: Mehrnaz Mansouri
Review by Mehdi Ganjavi and Shahab Shafe
Amidst the arid land of Sirjan, a historic city at south of Iran, a surrealistic oasis known as Stone Garden ( baqi-sangi) catches the eyes of every visitor. It is the life-long project of a rural man, called Darvish Khan (1917-2007). Myriad unanswered rumors, attributed to the cause of the creation of such tree-metal-stone garden, are prompted by the silent curse of the old man. One story says the rockery was built in a response to a governmental oppression which resulted to the demise of Darvish Khan’s garden. According to another, an eccentric reverie, in which a stone descended from the sky and fall in front of him in the desert inspired him to do so. The garden was a “pista de ballo” for the enigmatic man where he used to dance with some semi-ritual spontaneous moves.

The evaluation of this artifact has been controversial. Some critics describe it as a personal obsession with stones which bears no artistic value, and some see it as one of the most avant-garde pieces of environmental art. Parviz Kimiavi, Iranian modern filmmaker, dramatized a movie based on this garden in 1976 in which Darvish Khan himself played.

After the death of the creator, his masterpiece became the eternal haven for his body (check the black gravestone in front of the trees). It seems to me that all the trees, and the garden as a whole, are praying to his absent dancing body.