بایگانی برچسب: اوکا ماکوتو

پایان تابستان

شعر از ماکوتو اوکا

ت: مهدی گنجوی

—–

در عمق شب لگنم را خالی می‌کنم؛

آب به آرامی از فاضلاب پایین می‌رود،

بیشتر و بیشتر، با صدایی واضح.

 

چه آرامشی که این صدا در پایان یک روز

نه سمفونی ست و نه لحنی هوشمند دارد.

تخم خیار، لاشه‌های مورچه، چشم‌های ماهی؛

یک جیرجیرک نر در حال جیرجیر؛ صدای تسکین‌دهنده‌ی

کلمه‌ی «تباهی» ـ

 

و لمس کردن همه این‌ها همان‌طور که ممکن است

شاخه‌هایی از مو، احساسات منزوی خودم را لمس کنم

با آب پایین رفتن از فاضلاب

بیدار شدن رو به تاریکی.

 

این‌طور کل یک تابستان دفن می‌شود.

بعد بر روی تو افتادم

شعری از ماکوتو اوکا
ترجمه مهدی گنجوی
براساس ترجمه نویسنده و Thomas Fitzsimmons
—–

کجا؟ پله‌ها کجایند؟
«آنجا. زیر پایت».

به کجا می‌روند؟
«فقط یک پله وجود دارد.
نه هیچ پله بالاتر. نه هیچ پایین‌تر».

قوز کرده لرزیدم
روی یک تخته متزلزل.

قله زیر من، یک دیگ با تیغ در چرخش
بالاانداز چون اقیانوس، در نوسان چون باد.

کجا؟ پله‌ها کجایند؟
«هیچ‌جا. نه تو، هرجا، در این آسمان».

و آن صدای رعدآسا که محو شد
پله‌ای که رویش ایستاده بودم غیب شد.

زیرم شباهنگ را دیدم
بالای سرم اقیانوس را:
سبیل‌های ماهی کف‌زی.

«پرواز کن! احمق»!
در هیچ افتادم.

ناگهان
لرزان
پایم را دیدم
در حال تعادل یافتن روی یک پله.