شرح اولین تئاتر تاریخ کرمان از زبان عبدالحسین صنعتیزاده بسیار جالب (و به نوعی نمادین) است. او که در پی رفت و آمد به طهران و محافلش “پیسی” نوشته است، در جست و جوی بازیگر به سراغ تعزیهخوانهای کرمان میرود. آنها که جز یکی، سواد خواندن ندارند میپذیرند نقشها را بازی کنند اما همه میخواهند جای “لک پلک الملک” باشند چرا که در اجرا چند تایی باقلوا میخورد. بعد صنعتیزاده دسته موزیک دولتی، تنها دسته موزیک موجود، را هماهنگ میکند و با یک کافهچی محلی هم وعده میکند که در کافهاش اجرا صورت گیرد. روز اجرا دسته موزیک از خیابان شروع به نواختن میکند، مردم که کنجکاو شدهاند دنبال دسته وارد کافه میشوند. ناگهان صنعتیزاده یادش میآید لباسهای بازیگران را، که از بین لباسهای پدرش پیدا کرده، در خانه گذاشته. به کافهچی میگوید بلیت به تماشاچیان بفروشد تا او برود و بیاورد. وقتی برمیگردد کافه پر از تماشاچی ست. جای سوزن انداختن نیست. اجرا هم خوب برگزار میشود. صنعتیزاده پس از اجرا خوشحال سراغ کافهچی میرود تا بخشی از پول بلیطها را بگیرد و تعزیهخوانها را آرام کند. کافهچی با دست به مردی ارمنی اشاره میکند و میگوید تنها او بلیط خرید. بقیه آن قدر فشار آوردند که از ترس جان راهشان دادم. صنعتیزاده از ترس این که چطور پول تعزیهخوانها را بدهد فرار میکند. تعزیهخوانها هم لباسهای پدر او را برای خودشان برمیدارند. فردا صبح که میشود، از طرف فرمانفرمای کرمان صدایش میزنند و جلوی چوبهای فلک اخطار میدهند که عدهای از روحانیون شکایت کردهاند. گویا اعتراض از آن جا حاصل شده که بر سر شخصیت “مفتخور الشعرا” عمامه بوده است. هر چند آن روزها همه عمامه میگذاشتند اما… صنعتیزاده پول از دست داده، توبیخ شده، اما خوشحال است که مردم در خیابان جور تازه او را جدی میگیرند.
عکس: تورنتو، ۱۹۴۶