رشد آلزایمر از چه زمانی نظرات اجتماعی سیاسی، ادبی و تاریخی براهنی را مخدوش و از نظری علمی غیرقابل استناد کرده است؟ عمده آنچه امروز از براهنی مشاهده میکنیم به شکل تصویر، و حداقل چندین مصاحبهی متاسفانه بسیار جنجالی با او، در دورهای از زندگی او گرفته شده که آلزایمرش به واقعیتی در زندگیاش تبدیل شده بوده است. بعد از دیدن یکی از سخنرانی های او که تاریخ ارائهاش آوریل دوهزار و دوازده است چندین دلیل مشخص میتوان آورد که این سخنرانی در وضعیت ابهام در حافظه و مشکل ارتباط با لحظهی حال انجام شده. طبق روایتی از اکتای، یکی از فرزندان او، از حوالی سال دوهزار و هشت متوجه نشانههای مشکل حافظه در پدرش شده است. آیا مهم است برای برخوردی علمی با نظریات براهنی زمانبندی دقیقی از رشد آلزایمر او داشته باشیم؟ به نظرم میرسد که اهمیت این مساله برای آثار خلاقه و غیرخلاقه او متفاوت است. حتی شاید اهمیت چندانی رشد این وضعیتِ حافظه در برخورد ما با شعرهایی که در این دوران نوشته، شعرخوانیهایی که ضبط کرده یا اگر داستانی نوشته است نداشته باشد. اما درباره قضاوت های تاریخی او، نقدهای ادبیش، نظرات سیاسی و اجتماعیاش حتما مهم است. زیاد گفته میشود که فرد در این وضعیت حافظه درازمدت دقیقی دارد، گرچه حافظه کوتاهمدتش رو به زوال رفته. و این تا مدتی درباره براهنی هم صادق بوده. ولی چطور میشود نادیده گرفت که همیشه قضاوت تاریخی ما متاثر از برداشتمان از زمان حاضر است. اینکه ما در گذشته در جست و جوی چه هستیم و ان را چطور میبینیم متاثر از دانش و برداشتها و شرایط امروز ماست و اگر واقعیت امروزمان را به درستی نشناسیم جملگی تحلیل ما از گذشته صرفا سایهای مردد از تحلیلیست که زمانی به ذهن ما خطور کرده و نه تحلیل اکنون ما. گرچه همگی ما دچار نسیان هستیم و در هر تحلیلی فراموشی دخیل است اما این فراموشی با فراموشیای که در مقابلش سلاحی نداریم و بر ما هجوم آورده متفاوت است. به این معنا نه فقط هر گونه تحلیل سیاسی و اجتماعی فرد را باید در چارچوب این وضعیت فهمید که حتی هر یاداوری که از گذشتهاش میکند.حال سوال این است که اگر استدلالهای فوق پذیرفتنیست، چطور باید محدوده قابل استناد و غیرقابل استناد را جداسازی کرد و به زمان بندیای مبنایی رسید و ان را مشخص کرد؟