از «آب سنگین: شعری برای چرنوبیل»

اکرایت («پناهگاه») چهارمین رآکتور مجموعه چرنوبیل است.
ماریو پتروچی
ت. مهدی گنجوی
——-
حتی ربات‌ها زیر بار نمی‌روند. ابزارها پایین. سرهای مسدودشان را
بالا می‌آورند، لرزان در یک سلام نامرئی. هلی‌کوپترها

در یک پایی فاجعه می‌چرخند، گرفتار در آن مخروط بالارونده‌ی
تکنوکُش – بعد جای دیگر می‌نشینند، از پشتشان روده‌های سیاهی دَوان.

آتش‌نشان اما نه. با دستکش‌های سیاه لاستیکی و چکمه‌های چرمی
بالا می‌روند، ساکت مثل عروس‌ها. آن بالاها شروع

به مذاب شدن می‌کند. کف پا بیش از حد برای خون داغ می‌شود. با این حال، آن‌ها
سُربِ سیاهی را بیل می‌زنند که مغز استخوان، ستون فقرات، تخم‌ها را می‌تراشد ـ

که ضربه آغازین را می‌زند برای تغییر دی‌ان‌ای آن‌ها به مایع حیات سیاه و بنفش.
بعد سربازان. عصبی مثل بچه‌ها. آن‌ها دوباره می‌سازنش ـ

لوح‌هایی بالا می‌آورند، با خیرگیِ گشادِ یک بیگناه، خرابی را
زمخت با استیل هاشور می‌زنند، آن را با مدادِ خاکستریِ

بُتُنِ دولتی پر می‌کنند. در تخت‌های خیس، در رویایِ
مادرانشان، آن‌ها گداخته می‌شوند. با این حال بهار باز هم تصمیم می‌گیرد

به این جنگل بیاید، جایی که هیچ آهویی نمی‌چرد و ریشه‌ها رو به بالا ضربه می‌زنند.
درزها در بُتُن باز می‌شوند – باران به آن‌ها راه می‌یابد. آن‌ها

تخم قارچ‌های سمی رشد می‌دهند. بُتُن و سُرب تنها تا همین‌جا
می‌توانند تحمل کنند. آنچه باقی می‌ماند را جسم باید بکشد.

 

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *