من حرف که میزنم انگار یک کمد خاک میگیرد
و دیوارهای یک اتاق در زیرزمین خانه
بالا میآیند:
«ما پیش از این به پدر تو گفته بودیم
و پدرت هم به پدرش
باید این جنازه را زودتر چال کنید»!
***
ما با ورژن جدیدی از زبان آشناییم
که معنای آنچه میگوییم را
از مجری تلویزیون میپرسیم
و خواهش میکنم اشتباه نکنید
این یک شعر عاشقانه است
منتها در انتخابِ معشوق مردد مانده
***
من دولت که سر کلاس میآید از کلاس بیرون میروم
و دولت بیرون ایستاده
می گوید: «سیگار میکشی»؟
و من سیگار را که از دست دولت میگیرم
دولت میگوید: «کاش همه ما روزی به سیارهای دیگر میرفتیم»
بعد شلوارش را کمی بالا میدهد و از من میخواهد زخمش را نگاه کنم و دل بسوزانم
و بعد من و دولت خوابهایمان را با هم قسمت میکنیم
***
از خرید کالا از سوپر مارکت که میآیم
خرید کالا در سوپرمارکت منتظرم است
این پا و آن پا میکند و می گوید: «قرار نبود زمستان که می رسد بر فروشندهها یخ ببارد»
و بعد دست مرا میگیرد و به مردی روی یک بیلبورد بزرگ نشانه میکند و میگوید:
«حقیقتش این است که بیلبوردها سرفه میکنند».
***
این یک شعر عاشقانه است
و من بین دولت و خرید کالا از سوپرمارکت باید یکی را انتخاب میکردم
و حالاست که موزه ها تعطیل شوند
و این شعر روی دستم بماند
مثل نان روی سنگفرش