یکی از “اشتباهات” رایج در لهجه کرمانی جابهجا گفتن دیر و دور است. مثلا به جای “طرف دیر کرده است” میگویند “طرف دور کرده است”. من هم این جابهجایی را همیشه در حرف زدنم داشتهام و مهرناز به خاطرش مرا دست میاندازد. اما مگر واقعا طبق فیزیک جدید آنچه که دیر است دور نیست؟ و آنچه که دور است دیر نیست؟
Relativity by Alex Hall
بایگانی ماهیانه: اکتبر 2015
سلفی با ناشناس
با پسر جوانی که نمی شناختم در یک دستشویی زنانه منتظر بودیم. کمی که حرف زدیم با هم همدلی های فکری یافتیم. تصمیم گرفتیم یک عکس سلفی در همان دستشویی با هم بگیریم. می خواستم اسمش را بگذارم: “سلفی با ناشناس در دستشویی زنانه”. هر بار که خواستم سلفی را بیندازم یا موبایل درست کار نکرد یا مشکل دیگری پیش آمد که یادم نیست. بالاخره همه چیز سرجایش بود و آماده گرفتن عکس بودم. رویم را به سمتش بردم، موهایش بلند شده بود. هنوز اما انگار مرد بود. مطمئن نبودم. دستشویی شلوغ شلوغ شده بود. بالاخره کسی در آخرین لحظه به ما فهماند که این جا عکس گرفتن ممنوع است. بیرون آمدیم. او دید در جیبم سیصد دلار پول دارم. پرسید چرا. و من توضیحی دادم که قانع کننده نبود. قرار شد یک بار یک دستشویی دیگر را یک جای دیگر دنیا امتحان کنیم. البته همه چیز باید دوباره، مثل یک اشتیاق تازه، گل می کرد.
رقص در بازوانت
اگر یک جمله بنویسم جمله بعد را نوشته ام
سر و صدای همسایه هم در آمده است
می گوید شب ها از خانه شما دال استعلایی می آید خانه ما گریه می کند
ماموریت بهداشتی
ماموریت امنیتی
ماموریت زندگی
اگر این جمله را جور دیگری بنویسم جمله بعدی را نوشته ام
همین طور باید به رقص در بازوانت ادامه بدهم
می خواهم اسم رقص در بازوانت را بگذارم ایدئولوژی
شب ها در خیابان کم نور راه می رود چند نفر را می پاید
و ماموریت تختخواب طلایی
و ماموریت مسکوت گذاشتن ماجرا
و ماموریت خاموش کردن چیزها، تلویزیون، سوسیس
من هوس استعلایی خودم را به همسایه قرض داده ام
الان آورده باید بروم بگیرم
The Ladder of Paradise. Greek, c.1200.
وضعیت
تو آن که از بیرون می آید را
از آن که از درون می آید
تشخیص نمی دهی
شیاطین سبدی کودک برایت آورده اند
و وردت را بر شمع می خوانند
جغدها سرپوش هایشان را بالا می کشند
و زنی از میانشان
در لباسی آشنا دست به سویت دراز کرده
از آسمان برایت استخوان آورده اند
تو دست بر زانو فشرده ای
و می دانی اولین حرکتت
افتادن است.
—-
ملهم از نقاشی های گویا
تکرار بی امان لحظه مرگ
(عکس از خودم از مجسمه های واقعه فوران آتش فشان پمپی، سال مرگ ۷۴ بعد از میلاد)
سیم نازک بلند
همین طور که منتظر نشسته بود تلویزیون داشت فیلمی درباره مبارزات سیاه پوستان آمریکا برای استقلال نشان می داد. در آن سالن چند ردیف صندلی خالی بود و هیچ کس هم رفت و آمدی نمی کرد. از حرص امروز، شب قبل بد خوابیده بود. سعی کرد چند دقیقه ای چشم هایش را روی هم بگذارد. بالاخره فردی سمتش آمد و گفت که به عقب نگاه نکند. همان لحظه فهمید که طرف حشره یی عظیم الجثه است. داشت از لا به لای دهان کوچکِ بزرگِ سیاه رنگش با او حرف می زد.
صدای پاهایِ متعددِ طرف از پشت سرش در گوش می پیچید. مسیر درهای متعددی داشت که با راهروهایی به هم وصل شده بود. برای باز کردن هر در، دست های سیاه کشیده ی بلندش با چسبیدگی های موم مانند به جای لولا از پشت جلو می آمد و در را باز می کرد و با صدایی، که حالا بخارات بویناکش نزدیک صورتش بود، می گفت: “داخل بفرمایید.” برای آن حشره صندلی مخصوصی درست کرده بودند، که رویش که می نشست هنوز همه اعضای صمغ ریز بدنش می توانست تکان بخورد و با هر یک که خواست در دهانت یک سیم نازک بلند را ـ که تخم دروغ گفتن است ـ بکارد.
صورت بندی
یک صورت بندی زبانی مثل یک بسته است
گوشه اتاق
آن را که باز کنید تویش یک صورت بندی زبانی دیگر است
دخترِ ماهرو روی تخت خانه شماست
خوابیده و سرش درد می کند
صورت بندی ها
مثل کارتون هایی از ناکامی، اعتراض و خارش ذهنی
تا دختر از خواب بیدار شود
شما هم عصباب کشی کرده اید
Painting by: Santiago Carbonell