تو یک نویسنده هستی. البته با مخاطبان محدود. هر وقت دوست داشتیم خودت را به ما نشان می دهی. به میزانی که بخواهیم. یک زن فرستادیم از تو حرف بکشد. زن را بر گرداندیم. در دفتر خود برای ما نقاشی های آب رنگ می کشد.
تو را ما زیر نظر داریم. از هر کلمه ات داری یک پیام مخفی علیه ما صادر می کنی. قرار نبود با کلمات جمله بسازی. قرار بود با جملات جمله بسازی. جملات را هم ما روی دیوار نوشته ایم. حالا وقت ناهار است. چند شوخی به جا به کارمان می آید.اصلا فکرش را هم نکن که این داستان را همین جا تمامش کنی.
Painting by Michael Kerbow