داستانک

خواب دیدم زنی که هم معصومه دختر همسایه مان،هم فری دختر محله مان،هم مستان در دانشگاه، هم مارال در دوره مجردی و هم همسرم بود و البته شباهت به مادرم و کمی هم مادر پدرم می داد و یک ته لحنی از خاله و یک چیزی از پوست عمه را بر دوش می کشید رو به من گفت: گه!
این دارد از آن حال و هوا خارج می شود که…. مهم نیست.
شما به این آقایی که همین الان دارد می آید نگاه کن. همان که چتر سیاهی دارد و موهایش را با کلاه پوشانده. بله دیدیدش. او به شما که برسد خوابتان تمام می شود. هر کار هم که می کنید به شما می رسد. در دنیای ما به این تمام شدن ناگهانی می گویند: تعبیر.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *