سرزمینی بود که به مردگانش رحم نمی کرد. برای همین هر کس می خواست بمیرد وصیت می کرد ببرندش شهری دیگر برای قبر.
من با استر داشتم مرده ای را از کرمان می بردم به نجف تا در اماکن مقدسه دفن کنم. برای این که جسد در طول راه بو نگیرد، آن را در ترکیبی از خاک و یک سبزه کوهی آغشته بودم که هم خصلت تاخیر انداز و هم بوگیر داشت. منتها باید در طول راه گیاهان بودار بیابانی را پیدا کرده، در بین جسد می گذاشتم تا خوش بوتر شود.
سفر دراز بود و من بدون خبر دادن به مشتری ام جسد دومی را نیز بر عهده گرفتم و به اسباب سفر افزودم. حالا باید چند هزار کیلومتر می رفتم و دو مرده را در مکان مربوطه دفن می کردم. تاریخ غیر از این سفر و دلایلش چیست؟