شرح اعدام شیخ فضل الله در کتاب تاریخ بیداری ایرانیان، اثر ناظم الاسلام کرمانی، جایی ست که زبان، هم زمان، بین رمان و تاریخ در رفت و آمد است:
روز شنبه ۱۳ رجب ۱۳۲۷ – دیشب آتش بازی مفصلی بود. اعلیحضرت شاهنشاه هم در تماشای آتش بازی حاضر بودند.
امروز استنطاق حاج شیخ فضل الله تمام شد و بعضی اقرارات نموده که ما پس از تحصیل صورت استنطاق اقرارات او را می نویسیم ان شاء الله.
طرف عصر یکساعت به غروب مانده، شیخ فضل الله را از بالای عمارت توپخانه پایین آورده و با نهایت احترام و وقار او را به طرف دار آوردند. از قرار مذکور عده ای از تجار محترم آن جا بودند، رو به آن ها کرد و گفت: ما رفتیم خداحافظ. همگی جواب دادند: به درک اسفل. نزدیک دار یک نفر از مجاهدین عمامه ی او را از سرش برداشته، طناب دار را انداختند به گردن او. دست خود را آورد و طناب را به دو دست گرفت، چون احتمال دادند شاید بخواهد حرفی بزند طناب را سست کردند. همین قدر گفت: چه خوب و چه بد رفتم. فورا طناب را کشیدند بالا. چند دقیقه دست و پا را حرکت داده، جان به جان آفرین تسلیم نمود و عالمی را آسوده کرد. در این میدان توپخانه که مملو بود از تماشاچیان احدی به حالت او ترحم نکرده، همه از او بد می گفتند. این نبود مگر جزای اعمالش. یکی می گفت فلان حکم را درباره ی من کرد، فلان قدر پول را گرفت. دیگری می گفت برادر مرا به کشتن داد. دیگری می گفت پسر مرا تلف کرد. باری همه ی مردم در فرح و سرور و از کشتن او اظهار مسرت و خوشحالی می کردند. اول شب نعش او را پایین آورده، تسلیم ورثه ی او نمودند احدی متعرض لباس و ردای او نشد فقط عمامه ی او را که قیمتی هم نداشت از سرش برداشتند.