غوغا کنان، گروه کلاغان به شامگاه
سوی درخت گمشده پرواز می کنند
وز گوشه ی سیاه یکی دخمه سایه ای
سر می کشد ز گور
آن جا کنار قلعه ی ویران و دور دست
افروختست دختر شبگرد آتشی
او خود به خواب رفته و نالان به گرد او
روح مشوشی
باد از فراز کوه خروشان و تند خیز
می افکند به خاک چنار خمیده را
{فریدون توللی}
عکس از خودم