نقش محافل و جلسات ادبی در شکلدهی به ادبیات و اندیشه هر شهر بسیار پررنگ است و یکی از موضوعاتی است که کمتر به آن بها داده شده است. در پرورش ادبی شخصی خودم، نمیتوانم نقش جلسات شعر خواجو در کرمان را نادیده بگیرم. در دورهای وارد این جلسات شدم که صداهای متعدد و نوگرایی به آن راه یافته بودند. این صداها نه تنها سنت این جلسات در راستای تقویت ادبیات کلاسیک را به سمت ادبیات پیشرو تغییر جهت دادند، بلکه گامهای مهمی در راستای مقاومت و برهم زدن سلطه ادبیات تهران بر شهرستانها برداشتند. امروز بسیاری از صداهای آن روزگار، که پای ثابت آن جلسات بودند، به اهمیت ملی و حتی فراتر از آن دست یافتهاند.از این رو، برای من بسیار جالب بود که سابقه این نهاد را بشناسم. چیزی که از دید من پنهان مانده بود، این بود که عبدالله دهش، رئیس وقت انجمن شعر خواجو، در کتاب خود تذکره شعرای کرمان روایتی از تاریخچه این نهاد ارائه کرده است. خلاصهای از این روایت را در اینجا برایتان مینویسم. به تعبیری، با این سابقه میتوان این انجمن را یکی از پایدارترین انجمنهای ادبی ایران دانست.بر اساس این روایت، اولین بار انجمن ادبی کرمان به دعوت مجدالاسلام کرمانی (عکس ضمیمه) و با حضور آصفالممالک، امینالاسلام، سید محمد هاشمی، شمسالعرفا و جمعی دیگر در مجدیه کرمان تشکیل شد و جلسات آن روزهای جمعه برگزار میشد. بنابراین، شکلگیری اولیه این انجمن باید پیش از سال ۱۳۰۲ شمسی، که مجدالاسلام درگذشت، دانسته شود. پس از درگذشت مجدالاسلام، جلسات در دفتر مدرسه شهاب، که تحت مدیریت سید محمد هاشمی بود، به دعوت ایشان ادامه یافت. در این دوران، افرادی مانند ثقهالاسلام، عیسیخان ابراهیمی، حسن بقایی و صبا کاشی (رئیس کابینه ایالتی) در این جلسات شرکت میکردند.پس از انتخاب سید محمد هاشمی به نمایندگی مردم کرمان در مجلس، احمد نیکوهمت، که رئیس بیمه کرمان بود، انجمن را مجدداً فعال کرد و جلسات گاهی در کانون تربیتی نونهالان صنعتی، گاهی در سالن باغ ملی، و گاهی در منزل افراد برگزار میشد. در سال ۱۳۴۷، انجمنهای ادبی به ادارات فرهنگ و هنر وابسته شدند و انجمن ادبی کرمان به نام انجمن ادبی خواجو تغییر نام یافت و به اداره فرهنگ و هنر کرمان وابسته شد. در زمان نگارش این گزارش تاریخی، یعنی سال 1357، عبدالله دهش ریاست آن را بر عهده داشت و جلسات آن روزهای سهشنبه در خانه فرهنگ کرمان برگزار میشد.در دهه هشتاد شمسی، که من پا به این انجمن گذاشتم، این جلسات همچنان روزهای سهشنبه هر هفته و در جوار موزه صنعتی کرمان برگزار میشد. با توجه به نقل شفاهی که از دوستان ساکن کرمان دریافت کردم هنوز جلسات این انجمن به روال سابق برقرار است.
بایگانی برچسب: کرمان
به یاد آوردن دادسن
به عنوان کسی که از تفریحات فکریاش آرشیوگردی ست، گاهی پس از ساعتها گشتوگذار صیدی میکنم که میتواند یک روز یا بیشتر را برایم دلنشین کند. آخرین نمونه این عکس است. عکسی با کیفیت از دکتر دادسن. دکتر دادسن را اولین بار در روایت عبدالحسین صنعتیزاده در کتاب «روزگاری که گذشت» شناختم و تلنگری شد که چرا شناخت او دانش عمومی نیست. اگر بگویم صرفِ شناساندن این شخصیت هم میتوانست برای تلاش ما در بازنشر آن زندگینامه کافی باشد زیادهروی نکردهام. نمیدانم معادل این شخصیت در سایر مناطق کشور چه کسانی را میتوان نام برد. صرفا از نظری که آن همسرنوشت شدنِ یک خارجی مبشر با وضع جامعه ایران است یادآور باسکرویل معروف است. در سفری به کرمان در قبرستان خارجیان جستوجوی سنگ قبرش را کردم و بین سنگهای خالیِ غارتشده ناتوان بازگشتم. ردپای دادسن را بعدها در اسناد فراوانی یافتم، به خصوص در آرشیو جامعه میسیونری کلیسا. او به تنهایی میتواند مثالی برای مقابله با بیگانههراسی باشد. او مبشر/پزشک بود و پس از سی و چهار سال خدمت در کرمان در اثر ابتلا به تیفوس فوت کرد. جراح بود و اولین بار به جراحی بدنهای دفرمهی فرشبافان پرداخت. بیمارستانی ساخت و ایکس ری را نیز بعدها به کرمان آورد. یکی از قدیمیترین رمانهای انگلیسی که وقایعش در جغرافیای کرمان میگذرد در سال هزار و نهصد و چهل با نام «دادسن، آن دکتر» در لندن منتشر شد که شرح دراماتیکی از فعالیتهای دادسن در طول این سالهاست. عکسی که میبینید را در حین تورق آرشیو دانشگاه تهران یافتم. گراوری از این عکس در اثر صنعتیزاده منتشر شده بود و صنعتیزاده شرحی بر آن نوشته. حالا خوشحالم که اصل عکس را یافتهام. عکس باید مدتی پیش از فوت دادسن در هزار و سیصد و شانزده گرفته شده باشد و مهر روی آن نشان میدهد پیش از این جزو آرشیو عکاسخانه معروف بهرام سهرابی بوده است.
کرمان و بازار اروپا
کشیده شدن کرمان به بازار اروپا از اواسط قرن هفدهم و با شهرتی که کرکِ بُز این منطقه به دست آورد تسریع شد. طبیعتا اروپاییان که در گمبرون (بندرعباس) بودند دنبال یافتن کالایی برای تجارت در منطقه مجاور میگشتند. کاهشِ دسترسی به موی سگ آبی، که در آن روزگار در صنعتِ کلاهسازی اروپا استفاده میشد، کلاهبافان اروپایی را جذب کرک بز کرمان کرد. از حدود هزار و ششصد و پنجاه شاهد رقابت بین شرکت کمپانی هند شرقیِ هلند با کمپانی هند شرقیِ بریتانیا برای گرفتن نبض تجارت این کالا هستیم (پیشنهاد میکنم شرح مفصل آن را در مقاله رودی متی بخوانید). انواع روشهای پرداخت زودهنگام و نقدی، و روابط اجتماعی و سیاسی برای به دست اوردن دست بالا در این تجارت وارد ماجرا شد و البته اولین اعتراضات بافندگان منطقه، ناشی از کاهش مواد بافندگی، نیز در همان سالها ضبط شده است؛ اعتراضاتی که چند قرن بعد، البته با تغییر مختصات و دست اندرکاران، به یکی از اولین حرکتهای اعتراضی کارگری در ایران، قیام شالبافان، تحول یافت. دستنویسی که میبینید را جزو اسناد کمپانی هند شرقی دیدم. مربوط به سال هزار و هفتصد و بیست و نه است و در دفترچه یادداشت شخصی و به قلم جان هورن، مامور کمپانی هند شرقی در گمبرون (بندرعباس) که خبر ورود کاروان کرک کرمان را ضبط کرده است.
نظرات کنسول بریتانیا در کرمان درباره برنامههای فارسی رادیو بمبیی
دنیای دیجیتال شدهی ارشیو ملی هند منبع غنیای برای شناخت تاریخ کرمان است؛ یک مثال این سند است: سال هزار و سیصد و نوزده و کوران جنگ جهانی دوم است. کنسول بریتانیا در کرمان احتمال به دپارتمان ارتباطات نامهای نوشته و نظراتش را درباره برنامههای فارسی رادیو بمبیی که تازه اغاز به کار کرده بود داده است. کنسول این رادیو را از تحویل پروپاگاندا به سبک المان حذر میکند و میگوید پروپاگاندای مستقیم جواب معکوس میدهد در ایرانیها و به جای ان ابراز اهداف بریتانیا را از دهان مسلمانان سایر نقاط دنیا پیشنهاد میکند. براساس مشاهدات و شنیده هایش هم پیشنهاداتی جزیی درباره شمرده خواندن اخبار و نظایر ان داده است.
از شیراز به کرمان، هزار و هشتصد و هشتاد و هشت
از شیراز به کرمان، هزار و هشتصد و هشتاد و هشت
خدمت سرکار دکتر براون صاحب، برلیس صاحب میگوید نه هفته <و نه> وقت دارید تا اول اکتبر اگر راست به شیراز بیاید و معجلا از راه بوشهر بروید به وقت میرسید. حال اگر میآیید زود اطلاع بدهید کاغذ از لندن چند دانه حاضر است چه کنم. کلید صندوقخانه را اگر نمیآیید زود بفرستید اسباب شما را بیرون بیاورم بفرستم. حیدرعلی
خدمت سرکار حکیم صاحب دکتر براون مفتوح شود.
(ارشیو ادوارد براون؛ دانشگاه کمبریج)
کاروانسرای کرمان، هزار و نهصد و سی و سه
کاروانسرای کرمان، هزار و نهصد و سی و سه. در آرشیو جامعه میسیونری کلیسا یافتم.
شعر درباره تریاک در دفتر براون
البته معروف است و من هم پیش از این شرح دچار شدن براون به تریاک را به جهت مداوای درد چشم در کرمان نوشتهام؛ این صفحه در ارشیو براون (دانشگاه کمبریج) به دستخط خود براون تجربه او را از طریق بیتی مشهور خلاصه کرده است:
حضرت افیون ما هر مرضی را دواست
لیک چو عادی شود خود مرض بیدواست.
تلگرام شخصی با نام علی اکبر نوری (از یزد) به جهت ادوارد براون
تلگرام شخصی با نام علی اکبر نوری (از یزد) به جهت ادوارد براون در کرمان،
هزار و هشتصد و هشتاد و هشت، ارشیو براون در دانشگاه کمبریج.
متن:
خدمت سرکار ملاطفت و محبتشعار مستر دکتر ادوارد براون صاحب انگلیس دام مجده و زید لطفه عرض ارادت دارم. زیارت رقیمه کریمه مسرت بخش خاطر شد، از سلامتی مزاج شریف شاکر شدم. جواب امروز با پست عرض شد. تا کرمان تشریف دارید از سلامتی حالات بیاطلاعم نگذارید. در جواب تلگراف مژده صحتمندی را بفرمایید. آقایان دوستان سلام زیاد میرسانند. خدمت بندگان سرکار سرتیپ پستخانه دام اقباله عرض بندگی دارم. فرمایشات را حاضرم. علی اکبر نوری.
شعر شاه نعمت الله در دفتر ادوارد براون
شعر معروف شاه نعمت الله ولی (کرمان دل عالم است…) در دفتر روزنگار ادوارد براون (احتمالا به دستخط یکی از معاشرین محلی براون چرا که با خط او تفاوت دارد)، سال هزار و هشتصد و هشتاد و هشت؛ ارشیو براون در دانشگاه کمبریج
کلیسای سنت اندرو، کرمان
کلیسای سنت اندرو، که توسط مبشران مسیحی در کرمان ساخته شده بود و حالا تخریب شده است.
عکس تاریخگذاری دقیق نشده، بین هزار و نهصد شش تا هزار و نهصد سی و هشت گرفته شده. عکس را در آرشیو عکسهای جامعه میسیونری کلیسا در دانشگاه کمبریج پیدا کردم.