از مجموعه داستان فشردهی «موزههای خیالی»
اثر نیکولت پولک
ت: م. گنجوی
دختری که عاشق که شد بیست پوند وزن کم کرد و دیگر صدای پاهایش را نمیتوانست بشنود. دختری که در غروب دست میزد. دختری که مرواریدی زیر لب مِک میزد وقتی که خواب بود. دختری که هیچوقت نخوابید و حلزون شد. دختری که بستههای غذای گیاهان را در لوسیون یکی خالی کرد به قصدِ انتقام. دختری که در کودکی اکروبات بود، ستارهای که با لامپ ورزشگاه که افتاده بود روی زمین، برقزده شد و از طریق دادگاه فلجی میلیونر گشت. دختران دوقلویی که دم خانهی بغلی با چاقو به جان هم افتادند. دختری که در یک باله به من پشت پا زد و من کیف کردم. دختری که نگاه کرد یک گَون شکوفه داد و ناگهان مرد. دختری که در مادرم بود و به مرور زمان ناپدید شد و دختری که سعی کرد او را پیدا کند.