اختناق به هزار زبان در میآید و در هزارخانهی رویا نشت میکند.
اختناق هویت را سیال میکند، مسجدها را دور سر میگرداند و راوی را «چیز» میکند. راوی اختناق راوی در هم رفتن خوابها و چیز شدن خود است.
هنر اختناق استتار تا حد ضرورت است، تا دارکوبانش همیشه بگویند: کو؟ کو؟ کو؟
در وضعیت اختناق غایب شدگان خیره به دهانِ بستهی خودند وقتی حاضران سورِ همصدایی سر میدهند.
اختناق انگشت اشارهای ست که از بین هزاران نفر، او که «رعایت» نکرده است را نشان میدهد.
کلمهای که دارد به دهان میآید زمان ذهن گویندهاش را هم تنظیم میکند. در وضعیت اختناق ساعتِ ذهن مردد میشود و فکر از کلمه میافتد.
اختناق شکِ طبیعیِ فکر به کلمه را با ترس ذهن از دهان عوض میکند.
اهل قلم اگر بخواهد مستتر شود باید پشت سطرهایش <مسططر> شود. اختناق اما آدمی را به کندن خندق پشت دهانش میگمارد.
اختناق یک خمیازهی تحمیل شدهی طولانی است، آنقدر که معنای دهان را عوض میکند.
تمجید یک فرهنگ بدون درک اختناقهایش، به اندازه ستایش سرخی حاصل از مرض یک کودک، بیمار است.
اختناق برای آنکه بتواند خود را مستتر نگه دارد، باید هدر رفتن فکرهای یک فرد را به سبک زندگی او تبدیل کند، همانطور که تاریخ را جایی برای تفریح کردن با مردگان کرده است.