داگلاس رید اسکینر
ت: مهدی گنجوی
—-
در ازای بدنش، او گفت، به آنها
خواهد گفت هرچه میخواستند بدانند.
ولی کمکم و روشمند، قطعه به قطعه، آنها
آن را از او گرفتند. و وقتی کارشان تمام شده بود
دیگر نمیتوانست آلتش را بشناسد
که با آن هر روز میشاشید، نه انگشت سبابهاش را
که وارد جوراب و کفش میشد وقتی صبحها لباس میپوشید،
نه حتی احساس زمختی دستهایی که میلرزیدند
وقتی سیگارش را تا لب بالا میآورد و دود درون میکشید.
به نظر میرسید گویی زندگیاش به کس دیگری تعلق داشت.
و برای هشت سال او هر کجا را میگشت
و پیدایش نمیکرد، و به زندگی ادامه میداد
به عنوان کسی دیگر، کسی که راه میرفت با یک پا
کسی که کر بود، کسی که نمیتوانست صحبت کند.
بایگانی برچسب: داگلاس اسکینر
یکشنبهای در ماه نوامبر
داگلاس رید اسکینر
ت: مهدی گنجوی
—-
آنها همه روزهایش را بردند و برای او
ساعتهایی را گذاشتند. آنها همه ساعتهایش را بردند
و برای او دقایقی را گذاشتند. آنها همه
دقایقش را بردند و برای او سکوتی را گذاشتند
که خط یا افقی نداشت، و زمان در دیوارهایی
پیرامون او محو شد. بعد از دو سال
به او یک روز از صورتها و صداها،
کلمات و تماس دستها و لبها را دادند.
و بعد دوباره برای او گذاشتند
سنگریزه سفتی که در دستهایش نگه داشته بود و به آرامی پوشیده بود.
و وقتی که کسی نمانده بود که او را به یاد بیاورد،
او را گذاشتند تا از بین اشکهایش نگاه کند
به روشنایی خشکیدهی نور خورشید وقتی که او
در خیابانِ خالی، پُر شده با مردم ایستاده بود.