آن چه در تاریخ نگاری ادبیات خاورمیانه بسیار سوال برانگیز است زمان بندی آثاری ست که به دلایلی بین تاریخِ نگارش و تاریخِ عرضه عمومی آن ها فاصله افتاده است. برای مثال به اثری چون روزگار دوزخی آقای ایاز فکر کنید. این اثر در سال ۱۳۴۹ نوشته شده است اما به دلایل مختلف در آن زمان خمیر شده است و بعدها در سال ۱۳۹۲ در دسترس عموم قرار گرفته. این اتفاق برای بسیاری آثار دیگر نیز رخ داده است. برخی به صلاحدید مولفانشان، مثل آثار بیژن الهی، و برخی به دلایل دیگر (آثاری چون برخی نوشته های گلشیری و در مثالی بسیار متاخر نوشته های فرهاد حیدری گوران و مانند او).
می توان تاریخ عرضه را هیچ در نظر نگرفت و تنها به تاریخ نگارش توجه کرد و در رویکردی کرونولوژیکال این متونِ نوشته و عرضه نشده را در کنار آثار نوشته و عرضه شده قرار داده. در این رویکرد آن چه که فراموش می شود واقعیتِ مادیِ عرضه نشدن آن هاست. این واقعیت که آن ها در آن تاریخ محصول دیالوگ با متون بوده اند اما در پیشبرد دیالوگ بین متون سهمی ایفا نکرده اند.
رویکرد دیگر توجه صرف به تاریخ عرضه است. در این صورت، این آثار معاصر آثاری دانسته می شوند که با آن ها عرضه شده اند، هر چند که تاریخ نگارششان مال سال ها یا دهه ها پیش است. در این رویکرد نوشتن به مثابه فرایندی فرض می شود که تنها با عرضه است که به پایان می رسد.
اما این رویکرد دوم نیز، اگر چه حاوی حقیقتی درباره جایگاه زمانی این آثار به لحاظ تاثیر بر متون دیگر است اما تاریخ این آثار را از منظری هگلی، یعنی در چارچوب تاریخ شکل گیری ایده ها ـ ایده های فرمی، ساختاری، محتوایی و مانند آن ـ از چشم دور می کند.
در این جاست که این متون برزخی برزخ های زمانی را در تاریخ نگاری ادبیات خاورمیانه پیش می کشند. چگونه باید این متون که از پارچه زمانی دیگر بریده و به پارچه زمانی دیگر وصله شده اند، این غیاب و وصله ها، و تاثیرات آن ها را بر آشفته سازی زمان در تاریخ نگاری ادبیات این منطقه روایت کرد؟