(نامه از فردی به نام حاج سید میرزای شیرازی به ادوارد بروان.)
بیست و یک شهر رمضان
یک ژوئن هزار و هشتصد و هشتاد و هشت
خدمت <همایون> مستر برون صاحب زید اجلاله <…> شود.
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هرکجا هست خدایا به سلامت دارش
عرض می شود، که شرح حرمان از درک خدمت و فیض صحبت شما بسیار مشکل و مفارقت شما خیلی بر همگی موثر، و جای شریف در یزد خالی و نمایان است. بعد از تشریف بردن شما تا حال تعلیقه شما زیارت نشده. امید که خداوند در همه جا حافظ و ناصر شما باشد و انشاالله در منازل بین راه خوش گذشته و چشم به راه تعلیقه شما که زیارت شود و احوالات شما معلوم شود. پاکتی در شیراز جناب میرزا علی آقا به نام شما فرستاده بودند. لهذا دست آویز نموده این عریضه عرض که در جوف فرستاده شود و اظهار شوق خدمت و خلوص بشود. زیاده زحمت نمی دهد همه دوره مترصد زیارت دستخط شریف هستم. باقی ایام عزت مستدام . الحاج سید میرزا شیرازی
بایگانی برچسب: ادوارد براون
از شیراز به کرمان، هزار و هشتصد و هشتاد و هشت
از شیراز به کرمان، هزار و هشتصد و هشتاد و هشت
خدمت سرکار دکتر براون صاحب، برلیس صاحب میگوید نه هفته <و نه> وقت دارید تا اول اکتبر اگر راست به شیراز بیاید و معجلا از راه بوشهر بروید به وقت میرسید. حال اگر میآیید زود اطلاع بدهید کاغذ از لندن چند دانه حاضر است چه کنم. کلید صندوقخانه را اگر نمیآیید زود بفرستید اسباب شما را بیرون بیاورم بفرستم. حیدرعلی
خدمت سرکار حکیم صاحب دکتر براون مفتوح شود.
(ارشیو ادوارد براون؛ دانشگاه کمبریج)
نامه از ناصرالدوله فرمانفرما (حاکم کرمان) به ادوارد براون
نامه از ناصرالدوله فرمانفرما (حاکم کرمان) به ادوارد براون، هزار و هشتصد و هشتاد و هشت (آرشیو براون، دانشگاه کمبریج):
محترم دوست عزیز من. از وصول مراسله شما و ملاحظه عبارات دلپذیر نوشته شما کمال انبساط حاصل نمودم. عمده حظ من از خط و ربط آن دوست مکرم از این جهت است که در فرنگستان این قسم زبان فارسی را کاملا تحصیل نمودهاید و در املا و انشا کمال تسلط را. خداوند انشاءالله این دوست عزیز مرا به سلامت به وطن رسانیده، از دیدار پدر و مادر و خانواده محترمه خودشان بهرهمند سازد. افسوس دارد که خیلی کم آن دوست عزیز را ملاقات کردم و مدت اقامت شما در کرمان طولی نداشت. لیکن به واسطه کثرت محبتی که در این مدت قلیل نسبت شما حاصل کردهام هیچ وقت از قلب من خارج نخواهد شد. همیشه در برابر چشمم مصوری. سلامت و اقبال شما را همواره از خداوند خواهانم. هر گاه از فرنگستان هم بعضی اوقات از شما مراسله به من برسد خیلی خوشوقت خواهم شد. در باب میرزا یوسف هم البته خواهش آن دوست مکرم در نزد من در نهایت خوشوقتی پذیرفته است. قدغن کردم خرجی راه به او بدهند. مقدس شما را طالبم. یک قطعه عکس خود را جهت یادگار آن دوست عزیز فرستادم.
یادداشتهای ادوارد براون در کرمان در ردگیری مکتب «شیخیه»، هزار و هشتصد و هشتاد و هشت
متن نامه عماد الدوله (حاکم یزد) به ناصرالدوله (حاکم کرمان) به جهت معرفی ادوارد براون
متن نامه عماد الدوله (حاکم یزد) به ناصرالدوله (حاکم کرمان) به جهت معرفی ادوارد براون. براون متن این نامه را در روزنگار خود ضبط کرده است:
در درالامان کرمان _ خدمت ذی شوکت نواب مستطاب اشرف امجد والاتبار شاهزاده و اعظم افخم حضرت ناصر الدوله دام اجلاله حکمران و فرمانفرمای خطه فسیحه کرمان مشرف شود. چهاردهم رمضان ارسال شد.
قربانت شوم. انشاالله طاعات قبول است و رعایت عباد الله که اصل و عمل عبادت است از نواب مستطاب اشرف امجد اعظم والا دام اجلاله در درگاه خداوندی خدا مقبول است که گفته اند طریقت به جز خدمت خلق نیست. به تسبیح و سجاده و دلق نیست. باری حامل این ذریعه از روی بندگی عالیجاه مجدت و مجدت همراه دوست محترم مکرم ادوارد بارون صاحب انگلس است که به سیاحت به این ولا آمده و مراجعت می نمایند و به طرف کرمان و شوق رسیدن خدمت بندگان نواب والاتبار مصمم شده اند. در اوصاف معزی الیه لازم عرض بنده نیست. بعد از ملاقات صفات حسنه و درجه تربیت ایشان را ملتفت می شوید که در حقیقت درین سن کم و جوانی چقدر معقول و فهمیده می باشند. زاید بر آن است که بتوان عرض کرد حالات پسندیده که دارد. چون مذکور نمودند که روانه کرمان هستند بندگی خاص محرّک عرض این مختصر شد به حضور مبارک. امیدوارم که وجود مبارک حضرت مستطاب امجد اعظم والا به اقبال و سلامتی قرین باد.
توقف کرمان بس است؛ تلگرام به ادوارد براون
تلگراف از کمبریج به شیراز و از شیراز به کرمان برای راضی کردن براون ِ پابند شده به تعجیل؛ «توقف کرمان بس است».
شعر درباره تریاک در دفتر براون
البته معروف است و من هم پیش از این شرح دچار شدن براون به تریاک را به جهت مداوای درد چشم در کرمان نوشتهام؛ این صفحه در ارشیو براون (دانشگاه کمبریج) به دستخط خود براون تجربه او را از طریق بیتی مشهور خلاصه کرده است:
حضرت افیون ما هر مرضی را دواست
لیک چو عادی شود خود مرض بیدواست.
تلگرام شخصی با نام علی اکبر نوری (از یزد) به جهت ادوارد براون
تلگرام شخصی با نام علی اکبر نوری (از یزد) به جهت ادوارد براون در کرمان،
هزار و هشتصد و هشتاد و هشت، ارشیو براون در دانشگاه کمبریج.
متن:
خدمت سرکار ملاطفت و محبتشعار مستر دکتر ادوارد براون صاحب انگلیس دام مجده و زید لطفه عرض ارادت دارم. زیارت رقیمه کریمه مسرت بخش خاطر شد، از سلامتی مزاج شریف شاکر شدم. جواب امروز با پست عرض شد. تا کرمان تشریف دارید از سلامتی حالات بیاطلاعم نگذارید. در جواب تلگراف مژده صحتمندی را بفرمایید. آقایان دوستان سلام زیاد میرسانند. خدمت بندگان سرکار سرتیپ پستخانه دام اقباله عرض بندگی دارم. فرمایشات را حاضرم. علی اکبر نوری.
براون و شیخ ابراهیم: هستیشناسی و تساهل مذهبی در یک شبنشینی در کرمان در ۳ مرداد ۱۲۶۷ هجری
« در هیچ شهری در پرشیا، به اندازهای دوست و آشنا از هر درجهای از اجتماع و هر طیفی از تقوا و بیتقوایی ندیدم که در کرمان دیدم». این جملاتی ست که ادوارد براون در آغاز فصل شانزدهم کتاب خود «یک سال در میان ایرانیان» که عنوانش «جامعه کرمان» است مینویسد. براون که برای دوازده ماه در طول سالهای ۱۸۸۷ و ۱۸۸۸ به ایران سفر کرده بود در پنجم ماه ژوئن ۱۸۸۸ مصادف با ۱۶ خرداد ۱۲۶۷ در کرمان ساکن میشود و قبل از غروب ۲۳ اوت مصادف با ۲ شهریور پس از قریب سه ماه از این شهر به جهت بازگشت به کمبریج برای ادامه تصدی به شغل تدریس زبان فارسی خارج میشود. بنا به روایت براون، که آن روزها بیست و شش ساله بوده است، در مدت این اقامت «کل افق ذهنی» او با فضای عرفان و تریاکی که او را احاطه کرده بوده است تغییر میکند، طوری که در اواخر این اقامت «تقریبا دیگر به انگلیسی فکر نمیکردم» و «هیچ چیز به چشمم به خوبی ادامه دادن هستی نظرپردازانه رویاگونی» که در آن دوره طی میکرد و تریاک تسکینش و درویشها دوستانش بودند نبود. براون جوان در بدو ورودش به کرمان در باغی مستقر میشود که برخلاف سایر اقامتگاههای پیشینش در ایران دری گشاده داشته و در نتیجه برای اولین بار پس از ورودش به ایران «بدون مانع» به تعقیب هدف اصلیاش که آشنا شدن با «دستجات گوناگون ایرانی» حتی «عجیب و مخالف اصول اخلاقی» بود دست مییابد. او در این دوره سه ماهه در کرمان با بلوچها، هندوها، زرتشتیها، شیعهها، سنیها، شیخیها، صوفیها، بهاییها، ازلیها، درویشها و قلندرهایی که «هیچ عقیده دینی» را پیروی نمیکردند نشست و برخاست میکند. در اینجا اما آنچه میخواهم بر آن تاکید کنم مواجهه براون با شخصیتی ست به نام شیخ ابراهیم که از ۲۲ ژوئن تا روزی که براون کرمان را ترک میکند «همدم دائم» براون بوده است، کسی که به روایت براون، براون را «بیش از یک بار با مکالمات کفرآمیز و مستیاش» «منزجر» میکند، با این حال «دست از سر» براون بر نمیدارد و هربار چنان نمایشی از «شرمساری از رفتارش» نشان میدهد که براون «رفتار نامناسب» او را فراموش میکند. براون البته اقرار دارد که معاشرت با شیخ ابراهیم تا وقتی که مست نبود و یا نیمه مست بود ارزش داشت چرا که شیخ ابراهیم در ایران و ترکیه و مصر بسیار سفر کرده بود، چیزهای عجیب و افراد عجیبتر بسیار دیده بود، و با هر طبقه و فرقهای چرخیده بود. بنا به نوشته براون: «او در واقع خارقالعادهترین آدمی بود که من دیدم و ترکیبی از خصوصیات که جز در ایرانیها غیرممکن بود» نشان میداد. براون شیخ ابراهیم را «آنارشیست، بیاعتقاد به اصول اخلاقی، و تا اعماق آزاد از دین» توصیف میکند، کسی که عمیقترین تحقیر را برای هر فرمان دین اسلام قائل بود، لاف میزد که اولین بار گوشت خوک را پیش یک مسافر اروپایی در مصر خورده است و در بین زیادهرویهایش در مصرف حشیش و مشروب یک دوبیتی از مثنوی میخوانده: «ننگ بنگ و خمر بر خود مینهی/ تا دمی از خویشتن تو وررهی». بنا به روایت براون شیخ ابراهیم هم صبح ازل را دیده بود و هم عبدالبها را، ولی نه به دستورات و مناهی قرآن و نه کتاب اقدس گوش نمیداد. بنا به نظر براون، شیخ «یک آزاداندیش بود، آزادزیست، یک درویش یا قلندر فارغ از اصول اخلاقی، یک ترکیب بین عمرخیام و عراقی که تنها ذرهای از استعداد و فرهنگ آن دو را داشت، ولی ده برابر آن دو بیتوجهی به عقاید ارتدوکس و قواعد اخلاقی مرسوم را». براون که این خصوصیات را بد و گاه «منزجرکننده» میپنداشت، اما ادامه میدهد شیخ ابراهیم ولی اصیل، با قدرت نظاره و قیاس، طناز و هوشمند بود.
شیخ ابراهیم در عین حال کسی ست که روحیه غیرتساهلی و تعصب دینی ادوارد بروان را لو میدهد. تا ما متوجه شویم هممحفلیهای شیخ ابراهیم در کرمان، مثل یک تاجر رفسنجانی در سال ۱۸۸۸ در محیط کرمان بیش از ادوارد براون، استاد دانشگاه کمبریج، قدرت تحمل آزاداندیشی و کفرگوییهای شیخ ابراهیم را داشتهاند. و این در شبی مشخص میشود که ادوارد براون برای اولین بار در زندگیاش تریاک میکشد. ۲۴ ژوئن ۱۸۸۸ مصادف با ۳ مرداد ۱۲۶۷ است، روزی که براون آن را «به یادماندنیترین روز» زندگیاش میداند. عصر آن روز چهار ساعت پیش از غروب به دیدن فردی به نام شیخ قمی رفته و مدتی را به دیدن انتری که حیوان خانگی او بوده سپری کرده است. ناگهان دردی در چشم حس میکند. شیخ قمی کمی آب یخ برایش میآورد. افاقه نمیکند. براون به باغ اقامتگاهش برمیگردد. بعد از غروب درد چشم بیشتر میشود. به پیشنهاد اوستا اکبر، که نخودخشککن است، سفیده تخممرغ روی چشم میگذارند و با برگ آن را میبندند. درد چشم در عرض چند دقیقه بارها بیشتر میشود. اوستا اکبر چنین تجویز میکند که پس درد از سردی نیست، بلکه از گرمیست. و دوای درد گرم تریاک سرد است. براون که همیشه علاقه خاصی به فهمیدن تاثیر مواد مخدر بر ذهن داشته و قبلا هم در دوره دانشآموزی در بیمارستان سنت بارتلوموف ماریجوانا کشیده است جذب این ایده میشود. بساط جور و آورده میشود. خنیاگر شعری از قرةالعین میخواند. در بین شعرخوانی و با اوج گرفتن نئشگی و مستی نظرپردازی هستیشناختی بالا میگیرد. شیخ ابراهیم میگوید که «خدا وجودی واقعی، دیدنی، محسوس و مشخص است». ادوارد براون ناگهان برافروخته میشود: «حاشا که چنین باشد….متعالی خداست»! خنیاگر هم به میان صحبت میآید و در تایید شیخ ابراهیم و نقد براون میگوید: «هر ایده و فکری که درباره خدا داری، شکها و حیرتهایت، مخلوق تو هستند و تو خالق آنها هستی، و در نتیجه تو ورای آنها هستی… تو امروز تجلی مسیح هستی، تو حلول روح مقدس هستی، این را نمیفهمی، تو خدا هستی!» این را که میگوید براون برافروختهتر میشود: «به این شکل بیتقوا سخن مگو و بدان که من خودم را کمترین بنده خدا و بیارزشترین بین کسانی میدانم که عیسی مسیح را سرمشق خود قرار دادهاند». این روال سخن بعد از نیمه شب نیز ادامه مییابد و شیخ ابراهیم به بیان براون «چنان کفرآمیز و منزجر کننده» سخن میگوید که براون مترصد فرصتی میشود که بلند شده، از سر خشم از آن مجلس خارج شود. وقتی براون از گوشرس شیخ ابراهیم دور میشود به یکی از هممحفلیهای آن شب و هممذهبیهای شیخ ابراهیم که تاجری از رفسنجان بوده میآشوبد و از او گله میکند که چطور ممکن است شیخ ابراهیم احکام مذهبی که شما آن را مقدس میپندارید رعایت نمیکند؟ تاجر رفسنجانی اما گرچه منتقد تفسیر شیخ ابراهیم از مذهب است به براون میگویند که بر او خورده نگیرد که «شناخت حقیقت کار دشواری ست». براون اما اصرار میکند تخطی «رفتاری» شیخ ابراهیم از قواعد مذهب مقدس غیرقابل قبول است. به تاجر رفسنجانی حکایت دو پسر را میگوید که پدرشان از کاری منع کرده بود و یکی گرچه نگفت اما کرد و دیگری گرچه گفت اما نکرد. تاجر رفسنجانی براون را باز به آرامش دعوت میکند و میگوید در هر حال هر دو پسر آن پدر بودند و چنین ادامه میدهد: «دانش شبیه یک تلسکوپ است که با آن سرزمین موعود دور از دست را میبینیم. ممکن است خودمان در گل ایستاده باشیم، سرد شده با برف و یخ یا خیس شده با باران، ولی با این تلسکوپ میتوانیم باغچههای سبز و پرتقالهای سرزمین موعود را ببینم و به درستی توصیف کنیم». تاجر بر مبنای این گفته تساهل با شیخ را ترویج میکند چرا که به نظرش شیخ ابراهیم گرچه ممکن است مواقعی در گل گناه باشد هنوز هم از دانش برخوردار است. براون اما قبول نمیکند، چرا که به نظر او «سرزمین موعود چشماندازی ست که هیچ ثمری ندارد مگر شروع به رسیدن به آن بکنیم. اگر کسی، ولو نمیبیندش یا نداند کجاست، ولی با ایمان دنبال کسی برود که او را راهنمایی میکند» بهتر است از کسی که دانشی دارد ولی قواعد مذهبی را رعایت نمیکند. تعصب مذهبی براون البته آن شب بیش از این جریحهدار شده که با حرفهای تاجر رفسنجانی آرام بگیرد. او آنقدر پریشان میماند که باعث میشود میزبانانش نیز پریشان شوند و به خاطر رفتار شیخ ابراهیم «شرمنده» گردند، تا آنجا که همان شب قصد رفتن به خانه میکنند.
فردا عصر، وقتی استاد دانشگاه کمبریج از خواب بیدار میشود به اداره پست کرمان میرود و لابهلای صحبت از رییس پست به پرسوجو درباره مذهب واقعی کسانی که دیروز دیده است میپردازد.