در لینک زیر میتوانید ویرایش الکترونیکی کتابِ روزگاری که گذشت (نوشته عبدالحسین صنعتیزاده، ویرایشِ مهدی گنجوی و مهرناز منصوری) بخوانید.
بایگانی دسته: روزگاری که گذشت
روزگاری که گذشت
غیابِ معنی دار
مهدی گنجوی
این کتاب به نسبت کتابهایی که در سنتشان نوشته شده است، یعنی سنت زندگی نامهنویسی عصر مشروطه، کمی دیرتر (سال ۱۳۴۶) نوشته و منتشر شده است. در واقع انتشار این کتاب درعصری رخ میدهد که مدرنیزم ادبی بر مشروطهنویسی ادبی تسلط یافته است. اما اگر مدرنیزم ادبی با نویسندگانی چون صادق هدایت و محمد علی جمالزاده خود را، عمدتا، وامدار نویسندگان اروپایی میدید، فهم جدید نویسندۀ این کتاب ماحصل نوعی از عقلانیتِ مردمگرا بود که ریشههای ادبیاش را به نوجوییهای کسانی چون میرزا آقاخان کرمانی مربوط میدانست:
پرسید از اشعار شعرا کدام را بیشتر در حفظ داری گفتم: هیچکدام را. زیرا با شعر سر و کار ندارم. پرسید: مگر نمیدانی پایه ادبیات فارسی روی شعر و شاعری گذارده شده؟ گفتم: این عقیدۀ شماست، ولی بنده معتقدم مقصود و مطالب اصلی هنگام نوشتن فدای قافیه و ترکیبات شعری میشود.
گفت: پس سعدی که در هر بیت او به بهترین وجهی مقصود نهفته است مطالب را فدای قافیه و ترکیبات کرده؟ گفتم: او و امثال او عده قلیلی هستند. اما اگر بنا باشد همه مردم مقصود و مطالب را در شعر بگنجانند، گذشته از آن که مدتها اوقاتشان تلف و صرف قافیه پیدا کردن میشود، همه هم خوب نمیتوانند شعر بگویند. مگر هر کس هر چه میداند مثل آن که سخن میگوید بنویسد چه ضرر دارد؟ قدری سکوت کرد. گفت: این سلیقه کجی ست که تو داری. گفتم معلوم میشود پیغمبران و کسانیکه کتب آسمانی را آوردهاند سلیقه کج داشتهاند. پس چرا آنان آیات آسمانی و مطالب خود را به شعر نسرودهاند. (ص 113)
فرم چند ژانری که این اثر خودزندگی نامهای اتخاذ کرده است را میتوان محصول تعلق نویسنده به سنت پاورقینویسی نیز دید. نویسنده در طول این رمان بزرگ میشود، خاطرات خود و ازدواجهایش را میگوید، از حضورش در برخی حوادث سیاسی یاد میکند، چند ادای احترام میکند، دربارۀ خودِ نوشتن و تاریخچۀ کتابهای دیگرش مینویسد، از چند شایعه دربارۀ خودش صحبت کرده، تلاش میکند جواب محکمهپسند بدهد، و در نهایت کتاب را میدهد کسی رویش نقد بنویسد. و آن نقد را نیز چاپ میکند!
برخی غیابها از بسیاری حضورها پر معنیترند. فیگور ادبیای مثل عبدالحسین صنعتیزاده (۱۲۷۴-۱۳۵۲) باید از تاریخ ادبیات ایران “غایب” میشد. او “مناسب” حضور در این تاریخ نبود چرا که گفتمانهایی که قدرت دارند تا حضور در تاریخ ادبی را مهر بزنند، یعنی دو گفتمان چپگرایانه و گفتمان اسلامگرایانه، هر دو او را مهرۀ نامناسب ارزیابی میکردند. گفتمان چپگرایانۀِ وقت نمیتوانست او را، که در زندگی واقعی یک تاجر مروارید، و در رمانهای تاریخیاش یک بورژوای ترقیخواه (بنگرید نوشتۀ برتلس در مورد رمان دام گستران) بود تحمل کند و گفتمان اسلامگرایانه وقت، و حتی امروز، نمیتوانست احترام و ستایش او از خاندان دولتآبادی و نزدیکی به ارباب بابیگری را تاب بیاورد (بنگرید به تاریخ مکتوم نوشتۀ سید مقداد نبوی رضوی).
در کنار این موارد بگذارید نویسندهای را که حداقل در سه ژانر در تاریخ ادبیات ایران سهیم است: از پیشگامان رمان تاریخی ست. به زعم بسیاری اولین رمان علمی تخیلی تاریخ ایران را نوشته است. (“رستم در قرن بیست و دوم”، نوشته شده به سال ۱۳۱۳ و هم چنین در نظر بگیرید کتاب “عالم ابدی” را) و پیشگام رمان آرمان شهری ست (“مجمع دیوانگان”). مضاف بر اینها صنعتیزاده به عنوان یکی از آخرین حلقههای واسط ادبیات مشروطه و مدرنیزم ادبی در ایران است که توانست با بازخوانی خلاق میراث ادبیات مشروطه (به خصوص آثار میرزا آقاخان و حاجی بابای اصفهانی) به آفرینش متن “چند ژانری” چون “روزگاری که گذشت” برسد. او به ژانر اهمیت میداد که خود دلیل دیگری ست برای حذف او از تاریخ ادبی عمدتا ضد ژانر ما. این است که نویسندهای که در طول حیاتش حداقل مورد بررسی پنج شرق پژوه غیر ایرانی (برتلس، نیکیتین،چاییکین، ماخالسکی و یان ریبکا) قرار گرفت حالا جز یکی دو فقره کتابهای کم اهمیت ترش بقیه آثارش نایاباند.
او مهرۀ آن چنان غایبی بود که حتی استراتژیهای بازیابی فیگورهای ادبی در دهه هفتاد و هشتاد (که به بازیابی و بازخوانی هوشنگ ایرانی، عباس نعلبندیان، ابراهیم گلستان، بیژن الهی و مانند آن منجر شد) به سودش رقم نخوردند. در میان غایبان از کنون (canon) ادبی ایران، فیگوری مثل صنعتیزاده غایبی ست که با اهمیت یافتن ژانر در ادبیات داستانی ناگهان بر کشیده میشود.
ریویویی بر کتاب روزگاری که گذشت
نویسنده: مهدی یعقوبی (داستان نویس)
منتشر شده در مجله بررسی کتاب، سردبیر مجید روشنگر
صنعتیزاده خودزندگی نامهاش را از سالها قبل از تولد خود شروع میکند. او به حق و به درستی این کار را صورت میدهد. در هر اتوبیوگرافی، خواننده انتظار دارد که قهرمان اصلی کتاب خود نویسنده باشد، اما در اینجا کل کتاب در دستان یک نفر میچرخد. کسی که تا انتها همراه خواننده است و نویسنده در پایان همه ماجراجوییها و اتفاقاتش، به او باز میگردد؛ پدر نویسنده! مرد پیر و ناشنوایی که در گوشهای دورافتاده از شهر کرمان با دست خالی یتیم خانهای بزرگ را میچرخاند. او کسی ست که از میان رگ و پیاش، آزادیخواهی ، انقلابی بودن و سرسختی در مقابل ظلم به پسر میرسد. صنعتیزاده خود بهتر از هر کسی این را میداند. برای همین شیفتۀ مرد است. مردی که دور دنیا را چرخیده و همه جور ظلم و مبارزهای را به خود دیده.
داستان از کودکی پدر آغاز میشود. این که در یتیمی چه کشیده و چطور توانسته از زیر بار فقر و فاقه، جان به در برده و در ده سالگی، سی سال بزرگ شود. شرح تلاشهای او و سفرهایش برای یافتن حقیقت بخش اعظمی از جذابیت متن است. در این راه او شنواییاش را از دست میدهد، مالش را میبازد و با یک لا پیراهن به کرمان باز میگردد. اما تنها چیزی که یافته همانا حقیقت است. حقیقتی که تمام زندگیاش را منوّر میکند و از طرفی به لجن میکشد. حاج اکبر صنعتیزاده با دست خالی بر ضد ظلم حاکمه و بلاهت مخصوص زمان قاجار میجنگد و میایستد. این را عبدالحسین خوب میآموزد و در تمام طول عمرش روبروی خود میگذارد. مرد با چشمان نافذ میشی و ریش صافش ، دستی به پیشانی، گوشه نشین است اما همه کرمان و یتیمانش چشمشان به اوست. وقتی برای انجام کاری مهم به سفر میرود، عبدالحسین طاقت نیاورده و در پی یافتنش به اولین سفر عمر خود دست میزند. سفری که بر روی کیسههایی پر از استخوان مرده صورت میگیرد. این سفر شخصیت او را شکل میدهد. (انگار پدر به سفر رفته که عبدالحسین را در پی خود بکشاند.)
به واسطه این مرد است که نویسنده با بسیاری انسانهای بزرگ و به قول خودش آزادیخواه و متعالی آشنا میشود. از جمله نصرت السلطان، دکتر دادسن، سید جمالالدین اسدآبادی و میرزا آقا خان. ( از میان همه اینها خود دکتر دادسن باز حکایت غریبی ست. مردی که یک باره به این کتاب جنبهای حماسی میدهد. دکتری انگلیسی که برای رفاه حال مردمی فراموش شده در میان کویرهای سوزان ایران، همه چیز خود، رفاه، جایگاه اجتماعی، خانواده، دارایی، سلامتی و در آخر جان خود را فدا میکند. نویسنده به درستی یک فصل از کتابش را به او اختصاص داده. )
این کتاب شرح حال همۀ ما ایرانیها، از ابتدای تاریخ به الان است. گذر از دورانی سیاه به دوران سیاهی دیگر. احوالات و زمان، همه برای اواخر دوران قاجار است. دوران گذر و تحول، که همه چیز بیثبات است. با گذشت زمان ما انتظار داریم که اوضاع خوب شود. عبدالحسین بزرگ شده و برای خود تجارتخانهای در تهران دارد. سپه سالار با ابهت وارد ساختمان مجلس میشود و پدر، یتیم خانهاش را ساخته و راه انداخته . اما صنعتیزاده میفهمد. نامههای پدر همه بوی غم میدهند. در انتهای کتاب که او پس از سالها به کرمان باز میگردد، صحنهای ست که به این سادگی از ذهن خوانندگان بیرون نمیرود. پیرمرد، خمیده و ضعیف به عصایش تکیه داده و به جوی آب روبرو خیره است. بغض گلویش را فشرده و عنقریب است که او هم جوی شود. عبدالحسین از او حال میپرسد. انگاه میبینیم که همه چیز همان است. همان کودک یتیمی که در به در، در کوچههای کرمان میچرخید و با شکم گرسنه پادویی میکرد. پیرمرد میگرید. عبدالحسین میگرید و ما میگرییم. چون هیچ چیز تغییر نکرده. همه چیز همان هست و همان خواهد بود.
این کتاب خودزندگی نامه همه ماست. سیاهی و بعد مبارزه، سیاهی و بعد مبارزه… اما چه باید کرد؟ یک نفر از پشتم میگوید: «باید خانه بزرگمان در وسط شهر کرمان را بفروشیم، تا بتوانیم خندق متروکه بیرون شهر را صاف کنیم. آنگاه چندین سال کار کنیم و با مامورین دولتی بجنگیم و تهمت و بیمهری را به جان بخریم تا ساختمان تمام شود.»
این مرد وقتی خسته و نیمه جان وارد یکی از اتاقها میشود، چند یتیم لاغر را میبیند که پشت میزهای درس نشستهاند. آنها بر میگردند و برای او میخندند. همین برای حاصل کل عمر او کافی ست.
نقد من بر ویرایش آقای گلابزاده از کتاب «روزگاری که گذشت»
این نوشته در پی سفرم به ایران و تاسف بر مشکلات عدیدهی چاپ کتاب “روزگاری که گذشت” به کوشش آقای محمدعلی گلابزاده (انتشارات مرکز کرمانشناسی با همکاری انتشارات ولی، ۱۳۹۵) نوشته شدهاست. گرچه نشر این اثر در استان کرمان ـ خاصه که روایتهای صنعتیزاده از نظر تاریخی حائز ارزشهای متعدد برای تاریخ کرمان است ـ بنا به قاعده بایستی یک اتفاق فرخنده باشد اما در وضعیت کنونی بیانضباطیهای متعدد علمی و شلختگیهای ویراستاری آن این شیرینی را به کام تلخ و غمانگیز کردهاست.
در یک طبقهبندی کلی غیر از صدها اشتباه تایپی که در کل کتاب به سادگی قابل رویت است، میتوان به اشتباهات زیر اشاره کرد: بیدقتی کامل در ارجاع نقل قول در کل مقدمه کتاب، بیتوجهی کامل به اشاره به منبع ویرایش حاضر و چاپهای پیشین کتاب، اضافه کردن دلخواه زیرنویس به برخی عکسهای کتاب اصلی، مهمتر از آن اضافه کردن دلخواه دهها عکس به عکسهای کتاب اصلی، ضبط اشتباه برخی کلمات که منجر به اطلاعات اشتباه تاریخی میشود، بیتوجهی به اشاره به پاورقیهای نسخه اصلی و مهمتر از آن بیتوجهی به ستونبندی کتاب که خاصه در بخشی از کتاب باعث از بین رفتن کامل مقصود اثر شده است. در ادامه با جزئیات بیشتر و به توالی به این موارد خواهم پرداخت.
متن کامل این نقد را که در هفته نامه فردای کرمان منتشر شده است در لینک زیر میتوانید بخوانید: