داگلاس رید اسکینر
ت: مهدی گنجوی
—-
آنها همه روزهایش را بردند و برای او
ساعتهایی را گذاشتند. آنها همه ساعتهایش را بردند
و برای او دقایقی را گذاشتند. آنها همه
دقایقش را بردند و برای او سکوتی را گذاشتند
که خط یا افقی نداشت، و زمان در دیوارهایی
پیرامون او محو شد. بعد از دو سال
به او یک روز از صورتها و صداها،
کلمات و تماس دستها و لبها را دادند.
و بعد دوباره برای او گذاشتند
سنگریزه سفتی که در دستهایش نگه داشته بود و به آرامی پوشیده بود.
و وقتی که کسی نمانده بود که او را به یاد بیاورد،
او را گذاشتند تا از بین اشکهایش نگاه کند
به روشنایی خشکیدهی نور خورشید وقتی که او
در خیابانِ خالی، پُر شده با مردم ایستاده بود.