از نابوکو کیمورا
براساس ترجمه انگلیسی از هیرواکی ساتو
ترجمه: مهدی گنجوی
—-
عریان خوابیده بودم. نیمشب
متوجه شدم در یک پتو پیچیده شدهام.
خیلی گرمه، این چیه؟
چرا داری با من این کار را میکنی!
عصبانی میشوم و کنار پرتش میکنم،
و او گفت، میفهمم یکی کافی نیست،
و مرا در یکی دیگر پیچاند، یک پتوی بسیار بزرگتر
و پایین نگهم داشت.
هرچه تقلا کردم،
مرا پایین نگه داشت و داشت، میگفت، نگران نباش.
تو تنها کسی هستی که چنین کارهایی با من میکنی.
تو هیچوقت کاری که از تو میخواهم برایم نمیکنی،
ولی همیشه کاری از این دست سرم در میآوری.
هر چه بیشتر تقلا کردم، تنگتر مرا پایین نگه داشت.
اشکها بیرون ریخت. بعد، بیدار شدم.
آه، این رویای هولناکی بود.
ولی خوب بود که کنارم بودی.
این را که گفتم، کورمال گشتم
کسی نبود.
هرچه بیشتر کورمال گشتم، بیشتر بیدار
شدم.