از نابوکو کیمورا
براساس ترجمه انگلیسی از هیرواکی ساتو
ترجمه: مهدی گنجوی
—-
دوستی برای دیدار آمده است،
من فکر میکنم،
و مادر بیرون میرود
و میگوید،
در کاغذ رسوخ کرده
و دیگر نمیتواند بیرون بیاید، میبینی.
وحشتناک است گفتن این، فکر میکنم، و صورتم را لمس میکنم،
و هیچ چیز رویش نیست.
سوی آینه میروم
و یک صفحه کاغذ قهوهای لکهای کمرنگ دارد
که شبیه پرترهی من است،
و به نظر من میآید.
چه چیز وحشتناکی که برای من رخ داده، فکر میکنم،
همینطور که به آینه خیرهام،
و تصویر مواج در حال ناپدید شدن است.
بیفکر با دو دستم میمالمش
و دستها هم با آن شروع به ناپدید شدن میکنند.
مادر دوستم را داخل میآورد.
بهش نگاه کن.
آن کاغذ قدیمی به درون کشیدش.
این روزها رنگش در حال محو شدن است
و دیر یا زود ناپدید میشود. این بیماریش است، میبینی.
صدایش هم که این را میگوید
تدریجا
در حال محو شدن است.