پدرت هوای لولههای شوفاژ را میگرفت
مادرت با پتو ایستاده بود و
صورتش مثل تنهی درخت سی سالهی گیلاس شده بود
شاخههایش سرازیر از لیوان، دیس، تابه
آهنگی که یادت نمیآید در چه روز کودکی یا جوانی شنیدهای
کلماتیش را لای زمزمه میخوری
تلویزیون باران و برف و حوادث طبیعی را مرور میکند
و در یک تبلیغ خوشحالیی یک کاناپه را نشانت میدهد
سیگار را زیر لوله میگیری تا خاموش شود
از لوله صدای هوا میآید
عارفانه نیست اما
راهی جز این نداری.
کرمهایی که از ذهنت بیرون میآیند
بعد از تناسل
به ذهنت بر میگردند