دنیای سیاه، ازلی و انتزاعی آقای روزنامه‌نگار

نگاهی به مجموعه شعر روزنامه تعطیل، جمشید برزگر

مهدی گنجوی

 

این نوشته بر آن است که متکی بر پرسش‌هایی که سررشته آن‌ها به مقدمه کتاب روزنامه تعطیل سروده آقای جمشید برزگر برمی­گردد به پرسش‌سازی و تلاش برای ردیابی تفکر در این مجموعه شعر بپردازد. از این رو قصد این نوشته نه قضاوت کردن درباره ارزش ادبی این مجموعه، بلکه نشان دادن محدودیت‌ها و چارچوب‌های نظری – تخیلی ست که مجموعه در درون آن سروده و به آن دامن زده است.

طبق گفته شاعر در مقدمه کتاب این شعرها بین سال­های۷۷ تا ۷۹ سروده شده‌اند. برزگر خود شعرهایش را “مکاشفه‌ای” و یا “سر و کله زدن با زبان روزنامه نگارانه” معرفی می‌کند. و پرسش‌های من در این یادداشت درباره افق­های خیال و تفکر در این مجموعه از همین‌جا آغاز می‌شود.این مجموعه به چه معنا با زبان روزنامه‌نگارانه سر و کله زده است؟ برداشت این مجموعه از زبان، و روزنامه‌نگاری چیست؟ در ثانی این مجموعه به چه معنا دست به مکاشفه زده است؟ این مکاشفه با چه ابزار، و به چه سمت بوده و چه چیز را کشف کرده است؟

پرسش اول درباره نسبت زبان شعر و زبان روزنامه مرا به پرسش‌های دیگری می‌کشاند. امکانات نوشتار شعر و روزنامه چیست؟ امکانات شعری که می‌خواهد به مساله روز، به مساله خبر، به مساله زمان خطی روزنامه و مساله تزلزل و خطرهای شغل روزنامه‌نگاری در یک دوره از نظر تاریخی خاص بپردازد چیست؟ آیا شعرهای این مجموعه به تاریخ‌نگاری زبان روزنامه‌نگاری و تاریخ‌نگاری رابطه روزنامه، جامعه مدنی و حکومت پرداخته‌اند؟ آیا شعرها در گیر معنای خبررسانی در روابط اجتماعی – اقتصادی پیچیده امروز، یا به عبارتی رابطه کار فکری و بازار در عصر حاضر است یا معنای خبر را با حادثه کشتار یکی کرده و جانب حقیقت و دروغ را بر جانب سانسور و حاکمیت داخلی منطبق می‌کند؟

پرسش دوم درباره مکاشفه‌ای بودن این شعرها مرا به پرسش‌های تازه‌ای می‌کشاند: آیا این شعرها یک شعر هستند یا چند شعر؟ آیا مکاشفه آن‌ها بدان معناست که در جست و جوی پی‌ریزی توامان فرم و محتوا‌ی تازه هستند؟ آیا این مکاشفه در راستای کشف روابط پیچیده درونی بین ایدیولوژی، دولت و روابط اقتصادی در یک عصر از نظر تاریخی ویژه هستند؟ آیا این مکاشفات به یک مساله از زاویه­های متعدد و احیانا متضاد نگاه می­کنند و یا کشفیات/ پیام‌هایی که می‌دهند به یک رابطه از یک منظر نگاه کرده و یک دست است؟

تجربه زیسته و انضمامی شاعر در این مکاشفات چه حضوری دارد؟ جمشید برزگر به عنوان یکی از فعال‌ترین روزنامه نگاران ادبی این عصر و تحلیلگر سیاسی، با زندگی پیچیده‌، تجربیات منحصر به فرد، و دانش متکثر (منطقه­ای و جهانی) که دارد چگونه به این متن سرایت کرده است؟ آیا جغرافیا یا روز سرایش این شعرها در شعر راه یافته؟ آیا شعرها در وضعیت خاص محلی خود مسایلی جهانی را نیز بازتاب می­دهند؟

این مکاشفات در بعد احساسی چه تجربه‌های حسی را منتقل می‌کنند؟ آیا در این شعرها می‌توان احساس‌های متعدد یک روزنامه نگار در آن عصر از قبیل پارانویا، اضطراب، فقر، نفرت، کالایی شدن نوشتار، وسوسه، خودخوری، تطور، مسخ‌شدگی و غیره را یافت یا احساس‌هایی که منتقل می‌شود در دوگانه ناامیدی و لحظه‌های امید بسته­بندی می‌شوند؟

در زیر می‌کوشم با تکیه به اشعار این مجموعه پاسخ برخی از سوالات را درباره آن بیابم:

این مجموعه در دل یک دوگانه رشد کرده است: دوگانه روزنامه نگار/حاکمیت. در این دوگانه روزنامه نگار نیروی خیر است. و سویه دیگر، حاکمیت، مردود است: “این‌جا خیابان شب است و هوای رعشه.” (بعد از تیتر) فضاسازی شعر عمده در یک راستاست. روزنامه‌نگار می‌خواهد از مردم بگوید، خبر قتل و کشتار را بدهد و از آفتاب بنویسد و سانسورچی او را ناگزیر می کند که جز سی و دو حرف بیهوده و بی ریشه چیزی در دست نداشته باشد.

در “شعر ضعیف” شاعر مشخصا دو قطب جهان بینی خودش را نشان داد. دنیایی که یک سو افرادی با گل و پرنده و بوسه و شراب ایستاده اند و سوی دیگر افرادی با گلوله و قفس و سنگ و شلاق. در شعر “ارشاد” نیز این دوگانه را می­بینیم: راوی در پاسخ به صدایی غایب که گویی از او می‌خواهد فرشته شود اصرار می کند که آدم می‌شود اما فرشته نه. حاضر نیست سنگ بزند چرا که بوسه می‌زند و حاضر نیست دست ببندد بلکه چشم می‌بندد.

اما آیا این بدان معناست که شاعر خود از اهمیت و امکانات شعر در وضعیتی که از آن و در آن می­سراید بی اطلاع است؟ در یکی از اشعار این مجموعه شاعر به جایگاهی اشاره می‌کند که شعر می تواند در آن وضعیت بر عهده بگیرد.

“روزنامه ای به روی دکه نیاید

پاییز خود را به باغ دهد

توفان خود را به درخت

شاعر لال شود

قلم شکسته، کاغذ مچاله شود

اما شعر سروده شود”

خبری که قرار است سانسور شود عمده شبیه هم است، چیزی از قبیل کشتار یا تعطیل شدن یک روزنامه است. این وضعیت به مثابه یک وضعیت تکراری و مداوم شکست ابراز می­شود: “این صندلی و این صفحات/ شبیه تو بسیار دیده‌اند” (هر حادثه خبری ست و هر خبر حادثه ای) در دل این دوگانه دل روزنامه­نگار را ناامیدی به تسخیر خود درآورده است.

یک بار در یک شعر راوی خودش را معرفی می­کند. آیا همین راوی راوی همه شعرها نیست؟ به نظر چنین است: “کسی که در میان شما زندانی ست/ پرندگان رها در خودش دارد/ و چند بار دیگر هم نوشته است/ بهار اینجا نیست.” (درخواست)

شاعر حتی از استعاره های طبیعی و علمی نیز بهره می برد تا ناامیدی خود را پیش­بینی کند:

“دمای دیدار پایین است و احتمال خداحافظی بسیار…”

“راه هر گونه ارتباط مسدود خواهد ماند” (پیش بینی وضع هوا)

 

انسداد در این سطرها هم قابل رویت است:

“این سایه ها اطراف ما چه می کنند؟

همیشه دست برای دفن تو هست

خاک هست و گور هست

با دست­های باز

معده­ی گرسنه و دهان گشاد” (از چشم بی گریه)

 

یا

“آیا تمام ما

پرنده­ای نشد

پروازی که چاه گردبادی به زمینش دوخت؟” (خاطره)

 

چند چیز گاه و گدار این ناامیدی را به نوعی از امید پیوند می­دهند: اسم مستعار، شب­نامه و قرارهای مخفی.

شب­نامه: در این دنیایی که ترسیم شده است امیدی به روزنامه نیست. شب­نامه­ها معتبرترین نوشته هستند. آن­ها انتشار سکوت را می­شکنند. اما این شب­نامه­ها چه هستند؟ آن­ها را که می­نویسد؟ از چه می­گویند و دعوت به چه می­کنند؟ ما از متن آن­ها خبر نمی­گیریم، زبانشان در شعر به کار نمی­رود و اعتبار آن­ها را هم حتی از نامه­هایی که به روزنامه فرستاده می­شود می­فهمیم. نامه هایی که در تعریف شکل محدود مقاومت خود می­گویند: آستین کوتاه/ لباس جنگی تازه است.

اسم مستعار: اسم مستعار هم روش دیگری برای خروج از این انسداد است. اسم مستعار به مثابه روشی برای فرار از منتسب شدن به جرم­های تازه. اما اسم مستعار نیز مشخص نیست که چه می­نویسد و در کجا منتشر می­کند و سوال برانگیزتر از آن دغدغه اصلی­اش نه رساندن پیامش به مخاطب بلکه این است که: حالا/ نام حقیقی ام را/ چه کسی تکرار می­کند؟ (اسم مستعار)

قرار مخفی: شعر گاهی از قراری می­گوید که راوی چشم انتظار آن بوده. گویی در عین این­که خود را در بند شرایط موجود و در بند ناتوانی می­بیند و حتی پیش­بینی­اش هم (با زبانی علمی) ادامه همین شرایط است باز دارد کاری می­کند. کاری که نمی فهمیم چه و در چه راستا و باز هم مایوس و مسدود کننده­تر از همه آن­که همیشه قرارش لو می­رود.

در اثر این فضاسازی که یک سویه­اش همیشه غالب است و یک سویه­اش همیشه مغلوب و هم­چنین مایوس کننده بودن همه راه­های مقاومت، شاعر راهی ندارد جز آن که به دامان سانتیمانتالیزم پناه ببرد.

“امشب/ لیوان خواب مرا/پر کن از عصاره ی جاوید/ از ابد”

“ای روزهای سیاهی/ ای روزها/ ای سیاهی” (خودکار و سیاه)

“من از تمامی روزها پیرترم” (خورشید دیر)

این سانتیمانتالیزم حتی گاهی از ناله سردادن فراتر رفته و به بیان امکانات لذت بردن از وضعیت در قفس بودن می­پردازد:

“چقدر حسودم به اسم تو/ که هرچقدر هم نمی پری/ از آسمان و بال/ نشانه ای داری” (قفس)

 

گاهی معدود تصاویری آن­چه می توانست این مجموعه را از تجربه­های شخصی راوی از شهر تهران سرشار کند و مقاومت و سرکوب را از وضعیت انتزاعی و ازلی خود خارج کرده و در وضعیتی انضمامی و تاریخی نشان دهد به میان می­آید اما زود خود را در زیر تصاویر انتزاعی شاعر پنهان می­کند:

“از یاد ببر که در تهران

صفوف انتخاباتی شبیه مد خودروها

نظام ساحلی چراغ قرمز را چین می انداخت” (ولی در آن خیابان ها دریا بود)

 

 

حتی وقتی که در یکی از شعرها زبان شعر برای یکی از معدود بارها می­شکند و لحن عوض می­کند و صدایی تازه می­گوید: “ببخشید می­شه تو این شعر کمی شعار داد؟” باز هم شعر خودش را رها نمی­کند تا اگر کورسویی برای ارتکابات زبانی تازه نیز باشد فرم شعر دوباره با پایان­بندی خودش انسدادی که در واقع انسداد فرم خودش است به انسداد وضعیت گره بزند:

“ذات این کلام ساکت است

هر چه حرف

ذات این سفید تیره است

هر چه برف” (دلم برای شعار تنگ است)

 

همین اتفاق در یکی دیگر از شعرهای این مجموعه نیز می­افتد. شعری که به گمانم از متنوع­ترین و پیچیده­ترین اشعار مجموعه است: “تردید در ترانه”. در این شعر تغییر لحن پرسشی جدی که می­تواند زبان و فرم شعر را در دست بگیرد پیش می­آورد آن­جا که در شعری که با

“تر بودم از تردید

ترا دیدم

ترانه ای که قاطع ترنم شده بود”

 

ناگهان صدایی تغییر لحن می­دهد و به میان می­پرد و می­گوید:

“اصلا باید از اعدام هم شاعرانه حرف زد؟”

اما شعر به طرزی بسیار محدود به این صدا اجازه جولان می‌دهد و دوباره زبان عادی مجموعه را بر آن حاکم می­کند. گویی این صدای ناگهانی که معدود باری بین شعرها خودی نشان می­دهد همان قرار مخفی ست، همان اسم مستعار است، همان شب نامه است. و درست مثل وضعیت آن راه­های مقاومت خیلی زود در این شعرها با یاس و انسداد پیوند می­خورد.

آیا راوی زبان روزنامه‌نگاری را تاریخ‌نگاری می‌کند؟ سرکوب روزنامه را تاریخ‌نگاری می‌کند؟ می‌دانیم که زبان روزنامه‌نگاری در یک قرن اخیر ایران بسیار تغییر کرده است. زبان، صفحه بندی، تیترنویسی، ستون‌بندی، وابستگی حزبی و معاش اقتصادی روزنامه “ایران باستان”، با زبان، صفحه بندی،‌ تیترنویسی و معاش روزنامه “داد”، با همین موارد در روزنامه “آیندگان” بسیار متفاوت است. راه‌های هر یک نیز برای مواجهه با سرکوب با توجه به عصر تاریخی (چه محلی و چه بین­المللی) و امکانات و بافت آن متفاوت بوده است. اما به نظر می­رسد در این مجموعه شعر ما نه با یک نگاه تاریخی به روزنامه­نگاری و سرکوب که با جعل یک دوگانه­ی روزنامه­نگار / حاکمیت سر و کار داریم. راوی با تاریخ زدایی از روزنامه­نگاری، با تاکید بر زبانی که در عمده شعرها انضمامی نیست بلکه با اتکا به تعابیری انتزاعی، لحن، ریتم و دایره لغات مشخصی را به کار می­بندد که ناگزیر به ورطه جعل یک دوگانه بد/خوب، حاکم/محکوم می­افتد. اما نکته در اینجاست که در خلق این دوگانه نیز رابطه این دو عمدتا یک رابطه یک سویه است. یکی فرمان می­دهد و دیگری راهی جز اطاعت و چشم اندازی جز ناامیدی ندارد. نیاز حاکمیت به روزنامه­نگار، و نیاز روزنامه­نگار به معاش کم­رنگ می­شود و گرچه در برخی شعرها مقاومت از طریق قرارهای مخفی، پخش شب­نامه و به کارگیری اسم مستعار رخ می­نمایند اما در همه این موارد اهداف، محدوده، و زبان این مقاومت­ها در شعر کم رمق، لو رفته و شکست خورده نشان داده می­شود.

 

 

 

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *