با پسر جوانی که نمی شناختم در یک دستشویی زنانه منتظر بودیم. کمی که حرف زدیم با هم همدلی های فکری یافتیم. تصمیم گرفتیم یک عکس سلفی در همان دستشویی با هم بگیریم. می خواستم اسمش را بگذارم: “سلفی با ناشناس در دستشویی زنانه”. هر بار که خواستم سلفی را بیندازم یا موبایل درست کار نکرد یا مشکل دیگری پیش آمد که یادم نیست. بالاخره همه چیز سرجایش بود و آماده گرفتن عکس بودم. رویم را به سمتش بردم، موهایش بلند شده بود. هنوز اما انگار مرد بود. مطمئن نبودم. دستشویی شلوغ شلوغ شده بود. بالاخره کسی در آخرین لحظه به ما فهماند که این جا عکس گرفتن ممنوع است. بیرون آمدیم. او دید در جیبم سیصد دلار پول دارم. پرسید چرا. و من توضیحی دادم که قانع کننده نبود. قرار شد یک بار یک دستشویی دیگر را یک جای دیگر دنیا امتحان کنیم. البته همه چیز باید دوباره، مثل یک اشتیاق تازه، گل می کرد.
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﻤﻪ
ﭼﯿﺰ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ، ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ ﺗﺎﺯﻩ، ﮔﻞ ﻣﯽ
ﮐﺮﺩ
ارادت به آراد عزیزم. خوشحالم که باز سراغ نوشتههایم آمدهای.