آن میل ویروسی ست که به تن من رفته. گاهی سعی می کنم آن را از بدنم در بیاورم. خودم را به انواع قرص و داروها و ادویه می بندم. هر چه دفترچه های علوم غریبه در باب بیرون کردن فعل بد از درون گفته اند روی خودم انجام داده ام. همین چند روز پیش بود که دوستی که سال ها ندیده بودم به بریدن رگ هام ترغیب می کردم چرا که آن میل باز به سراغم آمده بود. می خواهم قبل از پریدن از این دریچه به همه ی اتهاماتی که به من وارد شده پاسخ دهم.
بله یک دریچه بود. و من نگه دار آن دریچه بودم. و البته می دانستم که این دریچه نباید می بود و دنبالم بودند. انگار یک آتش باشد. وظیفه ی من روشن نگه داشتن این آتش، یا همان دریچه بود. یک روز مقامات آمدند و با خنده از من خواستند دریچه را ببندم. برای من که قبلا تهدید را در خیابان دیده بودم خنده در خلوت معنایی نداشت. من نه دویدم. نه ایستادم. نه به شغل دریچه داری ادامه دادم. برخلاف انتظارم این شغل آن قدر خریدار نداشت که کسی دریچه را از من بگیرد.
Painting by: Diego Rivera
عااااالی. دروود بر شما