هفت تیری تفنگ را گرفته بود پشت زن، یکی داشت چرتکی می زد و زن داشت در آینه رد زیر چشم هفت تیری را دید می زد. هفت تیری آدم قابل پیش بینی ای نبود. ممکن بود یک آن وسط خنده لگد بزند یا وسط گریه جفتک بیندازد. این را زن می دانست. قماش این جور آدم ها را می شناخت. شوهر خودش هم یکی از آن ها بود. از همان ها که جفتک می اندازند و لوله را بالاتر می برند که تققققققق.
صدای چی بود؟ یک حادثه ی زبانی پیش آمد. داریم تعمیرش می کنیم. تا چند لحظه ی دیگر درست می شود….
چند لحظه
چند لحظه
چند لحظه؟
حادثه رد داد. می گفتم. حق هم داشت. چون تیر خالی شد.
Illustration: Mehdi Ganjavi