اووخ علو خودشو خالی کرد. اومد گف هی زود باش ننه م بفهمه کلید باغ نی منو می کشه. رفتم تو. با دس پوزامه پاک کردم. ریده بودم به خودم. دخترو گف بجنب. گفتم: چکا با بکنم. دخترو کمکم کرد. پسر مم قاسم نمیومد. می گف دخترا شهری بهترن. سوسول ترن. اوخ دخترو دس زد. زدم رو دسش. گفت: چکا می کنی؟ گفتم: نمی دونم. اووخ گذاشتم هر کا دلش می خوا بکنه. بم بر خورد. دعا دعا می کردم سریع تموم شه. علو جیغ می زد: الا میا(ن) الا میا(ن). دخترو همش تکون می خورد. دعا دعا می کردم کسی نیا. اومد. پسر مم قاسم. رو دیوار رفته بود. سنگ می زد. علو گف: چته؟ پسر مم قاسم می خندید و سنگ می زد. یکیش خورد تو شاخه. شاخه افتاد. تو کمرم خشک شد. جیغ نزدم. مرد بودم. هی عرق می کردم. هی آفتاب می رید رو ما. هی عرق می کردم. هی آفتاب می رید رو ما. علو می گف: الا میا(ن) الا میا(ن). نومد که نومد. سنگ زدم سیِ پسر من قاسم. عصبانی بودم خب. نخورد بش. زبونشو در آورد برام. دیونه شدم. ا باغ زدم بیرون. علو دگه نمی گف. دگه هچی نمی گف.
در پیرامون : تابلوها وتندیسهای محصص با تناسباتی ریاضی وار وهندسه ای مکرر ورو به رشد ساخته می شود آدم واره هایش با سری کوچک وبدنی زمخت جولانگاه قلم مویی است که با رنگ ها ونیم رنگ ها عضلاتی را ظاهر می کند که در هر تابلو شکل منتظم هندسی به خوود می گیرد واین هندسه ی عضلانی با پیچش به دور خود ویکدیگر در پی ایجاد توازنی قرینه وار است .این تقارن در کشاکش پیکره وتوازن شکلی آن بیشتر نمایان می شود . دست وپاها که از عضلاتی مشابه ساخته شده حول محور چرخان بدن به گردش در می آیند چنان که گاه با چرخشی تمام دایره ای می سازند .اندام های اغراق آمیز این نقاشی با تجلی اکسپرسیو خود با تناسبات ووضعیت های نامنتظر همان قدر امروزی اند که می توانند ما وقبل تاریخی شمرده شوند . همان قدر طبیعی اند که کابوس وار . محصص کارگردان تئاتر هم بود از این روست که اوبازیگران اش را درصحنه به شکلی دراماتیزه جای می دهد . میزانس سوژ هایش با دقتی که بیشترین تاثیر را بیافربند سامان یا فته اند . نقاشی گنده مرد یا گنده زن او فضای دوبعدی نقاشی اش را به تمامی اشغال می کند . اما این شخصیت سلطه جویی از نوع ابر مرد نیست که مظهر نیرو وبرتری وتعالی خود باشد بلکه خلاف آن نگرش سلطه جو بزرگ نما شده تا تنهایی بزرگ ودرهم شکستگی عظیم خود را به نمایش بگذارد . این انسان دائم به منظر ما نزدیک ونزدیکتر می شود تا حدی که به نزدیک ترین فاصله می رسد با جزییات پوست وگوشت وخون اش تا از انسان وا نهاده ای امروز که دیگر به هیچ جا تعلق ندارد سخن بگوید …. با یک شعر از مارینو مارینی سخن ام را بپایان می رسانم ساختند خراب کردند وآوازی غمگین در دنیا باقی ماند .. محمدرضا بابایی
جناب بابائی به خوبی و پاکیزگی هنر محصص را به رشته ی نقد و بررسی در آورده است . خوب است گستره ای از کارهای محصص به همراه این نقد برای مخاطبان فراهم آید . به امید اینکه دیگرانی نیز همراه چنین رود نقد و بررسی شوند .