داستانک 2

توی مطب دامپزشکی زن به هر مکافاتی که بود سگ را توی بغل خودش نگه داشته بود. سگ به قدری بزرگ بود که به سختی توی بغلش جا می شد. وقتی دوستم ع از او پرسید که سگ چند سالش است. او جواب داد  سه ماهه است. من با تعجب به سگ نگاه کردم که خیلی بزرگ تر از سن و سالش می زد. بعد زن با اشاره به نصفه ی صورتش که معلوم بود در یک حادثه سوخته است گفت “هی روی این جای صورتم چنگ می اندازد.” من نگاهی به آن جا انداختم. آن جای صورتش پر از بریدگی بود و خمیدگی های غیر متعارف.

 در همان لحظه سگ چنگ انداخت و چنگش را فرو کرد توی صورت زن. من و ع آن جا بودیم و دیدیم که خون از صورت زن بیرون زد و جهید روی سر و صورت سگ. سگ زبانش را در آورد و خون را لیس زد و بعد رو به ما کرد و پارس کرد انگار دارد به ما هم تعارف می کند. ع گفت می خواهی زودتر از این جا برویم. من جواب دادم باشد برویم اما توی خانه کار خاصی برای انجام دادن نداریم.

lick-watercolor-humorous-dog-painting

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *